فرازی از کتاب "اندیشه های
متی" به مناسبت یورش مامورین به «سرای قلم» و بازداشت "مهدی خزعلی"
و دوستان همراه ایشان که جز مهرورزی برای ایران و ایرانی نسبت دیگری ندارند!
*****
تمثیل می- ان- له از صعود به کوههای
بلند
پس از این که کارگران و رعیتهای فقیر با کمک می- ان- له قدرت
را به دست گرفتند، نتوانستند تمام نقشههایشان را به یک باره عملی کنند. ظاهراً پیشرفت
آنها کند شده بود. حتّی گاه مجبور میشدند چند گامی هم به عقب برگردند. تحمّل این
وضع برای خیلیها که از دور ناظر بودند دشوار بود. هر بار که کارگران به رهبری انجمن
می- ان- له، با شکستی روبرو میشدند و یا برای جلوگیری از شکستی برنامهای را کنار
میگذاشتند، ناظران فریاد میکشیدند که کارگران به اعتقاد خود خیانت میکنند و انجمن
اوضاع را به حال سابق رها کرده است. اینها کار انقلاب را عملی یكباره میپنداشتند؛
مثل پرش از پرتگاه صخرهای که یا میشود یا نمیشود و اگر نشد جان مرد بر سر آن میرود.
می- ان- له میگفت: مردی را در نظر بگیریم که میخواهد به کوهی
بسیار بلند با شیبی تند که ناشناخته هم است صعود کند. فرض کنیم که این فرد پس از تحمّل
مشکلات و خطرات زیاد، موفق میشود به مراتب بالاتر از پیشروان این کار برسد؛ ولی هنوز
به قلّه دست نیافته است. حال در وضعی قرار دارد که پیشروی بیشتر در جهت انتخاب شده،
نه تنها مشکل و خطرناک مینماید بلکه مطلقاً غیرممکن است. اینک باید برگردد، به پایین
بیاید و راههای جدیدی بیابد. هر چند ممکن است این کار کسل کننده باشد، ولی به هر
جهت دست یافتن به قلّه را ممکن میکند. بازگشت از ارتفاعی که تاکنون پای بشری به آن
نرسیده است و کوهنورد فرضی ما در آن قرار دارد، مشکلات و خطرات بیشتری به همراه دارد
تا صعود به آن. امکان لغزش پا در بازگشت بیش از صعود است؛ چه دیدن جایی که پا بر آن
مینهند آسان نیست. در بازگشت، شوق توانبخش دست یافتن به قلّه خاموش میشود. باید
به طناب متوسّل شوند و ساعتها صرف کنند تا جای اتكای مطمئنی در صخره فراهم آورند.
باید به آهستگی لاكپشت حرکت کنند و پیوسته به سمت پایین بیایند و از هدف دورتر شوند،
بی آنکه در بازگشت مشقّتبار و خطرناک، راهی امیدبخش دیده شود تا از آن سریعتر و
مستقیمتر به جلو و به سوی هدف روند و به قلّه
دست یابند. آیا طبیعی نیست اگر فرض کنیم که در این کوهنورد - هر چند که به ارتفاع
بینظیری رسیدهباشد - لحظههای یأس و تردید به وجود آید؟ بیشک شنیدن صدای ناظرانی
که از فاصلهی دور و البته در محلی بیخطر، با دوربین این بازگشت خطرناک را مشاهده
میکنند، تکرار و شدّت حملهی لحظههای تردید را بیشتر میکند. این بازگشت را نمیتوان
«ترمز در میان راه» نامید. زیرا ترمزکردن ماشین کاری از پیش محاسبه شده و آزموده است
بر روی جادهای که قبلاً ساخته و آماده شده است. ولی در اینجا نه ماشین است و نه راه.
در اینجا هیچ چیز نیست که از پیش امتحان شده باشد.
از سمت پایین صداهایی که از دل سرد ناظران بر میخیزد، شنیده
میشود. عدّهای شادی خود را از این وضع اسفناک آشکارا بیان میکنند و میگویند: «همین
حالا پرت میشود، چشمش کور، این دیوانگیها یعنی چه؟!» دیگران میکوشند شادی خود را
از مصیبت او پنهان کنند و چشمها را با افسردگی تاب میدهند و شکوه میکنند که: «متأسفانه
آنچه ما با ترس و لرز احتمال میدادیم به حقیقت پیوست. مگر ما پیشنهاد نکردیم که صعود
به قله را بگذارند تا نقشهی ما کامل شود. در آن زمان ما با حرارت تمام در مخالفت با
این راه میکوشیدیم، که حالا این دیوانه هم از آن برمیگردد. ببینید! ببینید! برمیگردد،
پایین میآید. ساعتها زحمت میکشد تا چند نوک پا به عقب برگردد. آن زمان که ما عالمانه
در طلب اندازهها و دقایق کار بودیم چه فحشهای زشتی که به ما نداد. آن زمان که ما
با حرارت گمراهان را محکوم میکردیم و مردم را از گمراهی و مساعدت با آنها بر حذر
میداشتیم منحصراً به عشق نقشهی بزرگ صعود به قلّهی کوه بود. ما هدفی جز حفظ اعتبار
نقشهی بزرگ نداشتیم.»
خوشبختانه صدای این دوستان به اصطلاح حقیقی راه صعود، به گوش
کوهنورد تمثیل ما نمیرسد. اگر میرسید حالش به هم میخورد. میگویند تهوع برای سلامت
فکر و استواری قدم خوب نیست، به خصوص در اوج بلندیها.
(اندیشههای متی، برتولت برشت، ترجمهی بهرام حبیبی، انتشارات
آگه)
No comments:
Post a Comment