Wednesday, December 31, 2014

آیا دولت "رفاه رانتیر نفتی" مقدور و یا مُقدّر است؟



صورت مسئله ساده و شناخته شده است؛ دولت های رانتیر نفتی در دوران های رونق بازار نفت "عُنق، ولخرج و بد خُلق" می شوند و بر عکس در دوران رکود در بازارهای نفتی، "خوش خلق، مقتصد ومهربان"! چرا؟

برای اینکه میزان سرویسی که توسط این دولت ها نسبت به جامعه ارائه می شود، "مقدار ثابتی است که در آن امکان حفظ تعادل در جامعه بگونه ای فراهم باشد که منجر به رشد قدرت اقتصادی در جامعه نشود و روند رشد و توسعۀ بخش خصوصی مقدور نباشد".

"در دوره های رونق" و با توجه به افزایش مطالبات شهروندان برای استفاده از ثروت های ملی، درگیری حداقلی که معمولاً بین ماشین حکومتی و جامعه وجود دارد، تمایل به بزرگتر شدن مطالبات خواهد داشت و روشن است که بدون مقابله با زیاده خواهی های اجتماعی، امکان حفظ قدرت رانتیر روز به روز محدودتر می شود.

عکس این معادله هم صادق است، یعنی در "دوران های رکود بازارهای نفتی" و به همان مقدار که از حصول دریافتِ مبلغ فروش نفت کاسته می شود، دولت های رانتیر برای حفظ قدرت تاریخی خودشان به همکاری های حداقلی شهروندان بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند خواهند بود و البته "اگر هم بشود با مالیات های مستقیم و غیر مستقیم - بخوان تورم - کسری های بودجه خود را تامین بکنند"، در اوج موفقیت محسوب خواهند شد.

نتیجه ای که از این طرح این بحث در نظر داشتم، بگیریم، این موضوع است که:
«آیا محدودۀ کش و قوسِ چنین مبادله ای که در بالا ذکر شد، می تواند تا حدّ "یک جامعۀ رفاه با دولت رفاه" ارتقاء یابد»؟
جواب من به این سئوال منفی است! چرا که در هر دو سوی این الاکلنگ موضوع "تحدیدِ رشد اقتصادی در جامعه و روند توسعۀ بخش خصوصی" پاشنه آشیلِ قدرت رانتیر محسوب می شود و توسط او تحمل نخواهد شد.

چرا بررسی و توجه به این موضوع در سالهای 2015 و 2016 مهم است؟

دولت حسن روحانی با نشانه های آشکاری، دارد خود را برای ورود به فازی از نمایشِ یک دولت رفاه - علیرغم سیاست های ربع قرن اخیر در ایران - آماده می کند. در یکسوی این آمادگی تبلیغات مربوط به بیمه فراگیر "حتی برای حدود دو میلیون ایرانی خارج از کشور" قرار دارد! و در ان سوی دیگرِ این سیاست، با توسعۀ وارداتِ هر آنچه که ممکن بوده و است که در داخل تولید شود را به ورشکستگی بکشاند. تا انحصار تامین حداقلی از گوشت مرغ، گوشت قرمز، گندم، درت، سویا، شکر و روغن را در اختیار بگیرد. (بماند اینکه بخشی از صنایع و کشت و کار مربوط به این اقلام جزئی از صنایع استراتژیک و محسوب می شوند و در خطر قرار دادنِ تامین کالاهای اساسی هیچ نشانه ای از هوشمندی ندارد. - در یکماه آخر دولت دهم شاهد بحران در واردات کنجاله و غلات بودیم. -)

نمایشی که سناریو آن آماده می شود! شامل نشان دادن این موضوع خواهد بود که علیرغم تحریم های مالی و نفتی، دولت پوپولیست، تمامی همّ و غم خود را صرف ایجاد حداقل های رفاه برای مردم کرده و حق دارد از جامعه بخواهد از او حمایت بکنند. (نکته ای که در این فصل نباید از نظر دور داشت، همین نکتۀ اساسی در دولت های رانتیر نفتی است که حدّ سرویسی که از آنها و برای جامعه مورد انتظار است. در همان محدودۀ متوقف نگهداشتن رشد و توسعه در جامع است.)

آیا لازم است که با این سیاست ها همراهی شود؟
البته که لازم است از برنامه هایی که برای حفظ فیگور پوپولیستی از طرف دولت های رانتیر نفتی اعمال می شود، حمایت کرد! و فراگیری هرچه بیشتر آنها را خواست. از پرداخت های بصورت یارانه نقدی، تا تامین کالاهای اساسی - حتی شده با کوپن - حداقل چیزی است که یک دولت رانتیر موظف است و باید تامین کند.

برای مثال؛ توجه کنیم به موضوع مستمری در کشور اوکرائین و مطالبۀ پرداخت مستمری به شهروندانی که در مناطق تحت اشغال جدایی طلبان قرار دارند. (روشن است که اپن مردم بالاخره مستمری قبلی خود را باید دریافت بکنند! وگرنه، موضوع "جدایی طلبی بازی" لوث می شود.)

موضوعی که در این رابطه ولی... مهمتر است،
توجه به این واقعیت است که سیاست های مهندسی شده برای اعمال، توسط دولت یازدهم، با تهدیدات جدی هم روبرو شده است. هر چند مهمترین تهدید مربوط به کاهش قیمت های جهانی نفت است، ولی موضوع مذاکرات هسته ای و تشدید هر چه بیشترِ مطالبات اجتماعی، در این خصوص که باید چگونگی هزینه کردِ درآمدهای نفتی در 8 سال دولت های نهم و دهم مورد رسیدگی قرار بگیرد! مواردی که این سیاست "کاریکاتوری از دولت رفاه" را تحدید می کند و باز هم مهمتر! اینکه، خوب آخر این بازی به کجا منجر خواهد شد؟

به نظر من، ادامۀ سیاست های پوپولیستی "کاریکاتوری از دولت رفاه" نمی تواند سیاستی همیشگی باشد و طول عمر آن تنها ممکن است - ممکن بعید - که تا انتخابات 2016 مجلس و انتخابات 2016 ریاست جمهوری در آمریکا کش داده شود. (موضوعی که به شدت مورد علاقۀ مهندسی معکوس در اتاق فکرِ تحکم به حیاتِ جامعۀ مدنی است.)

محدودیت هایی بسیار مهمتر در متن زندگی واقعی این سیاست های مهندسی معکوس را به چالش خواهند کشید. از آن جمله است:
1- بحران سرمایه داری که از سال 2008 شروع شده و سرمایه داری جهانی قصد ندارد آنرا تا سال 2016 کش بدهد. (یعنی نمی تواند!)
2- رقابت های انتخاباتی برای مجلس در اسفند 94 و موضوع دست بالا که در آن مجلس مورد توجه است. (از نظارت استصوابی تا رقابت هایی که به قاعده اینبار بیشتر از دفعات قبلی با چالش بیشتری روبرو خواهد بود.- در این مورد تحلیل های متعددی موجود است.-)
3- و اما... رقابت های انتخاباتی ریاست جمهوری در آمریکا!

بنظر می رسد که جمهوری خواهان و کسانی که "دنیای رویای امپریالیستی به سرکردگی آمریکا" را در دستور کار دارند، در بدترین موقعیت در تاریخ حداقل 50 سال اخیر قرار دارند؛ آنها با جهانی که برای خروج از "بحران سرمایه داری ایجاد شده در دوران ریاست جمهوری بوش پسر"، هزینه های زیادی را پرداخت کرده اند روبرو هستند؛ و قطب های متعددی در دنیا امروز که قادر به تحملِ رویای آمریکای آقای جهان نیستند. 
بعلاوه دمکرات های آمریکا هم موضوع و تجربۀ شکست سهمگین در "انتخابات کارتر - ریگان" را در پیش رو دارند و ساده اندیشی بزرگی است که کسی فکر بکند درست از همان نقطه که منجر به واگذاری انتخابات مذکور شد، انتخابات 2016 را به یک بوش سوم واگذار نمایند.

جمعبندی:
دولت رانتیر نفتی نه مُقدّر است و نه مقدور!
می شود برای یک دوره کوتاه با سیاست هایی مبتنی بر نمایشی از "کاریکاتور دولت رانتیر نفتی" شب را به روز رساند؛ ولی قبل از شروع! امکانِ پایان این سیاست ها با کوچکترین تغییر در معادلات پیش بینی شده در اتاق های مهندسی معکوس وجود دارد؛ و پروزۀ "یک بستر و دو رویای  قدرت منطقه ای مفید و کله پا کردن دولت دمکراتِ اوباما، به نفع کاندیدای احتمالی جمهوری خواهان، جب بوش، مخدوش خواهد شد!

حداقل انتظاری که از ارائه این تحلیل دارم، این است که در دورانِ پرشتاب امروز، پوزیسیون و اپوزیسیون در جامعۀ ایرانی با چشمان بازتری وارد این تماشاخانه بشوند و متوجه باشیم که تاریخ در مورد درایت، داشتن برنامۀ روشن و نتایجی که بدست خواهد آمد، قاضی سختگیری است!

چهارشنبه 10 دی ماه 93
در ساعاتی که شروع سال 2015 از "دورترین شرق" برای درنوردیدنِ سطح زمین،
حرکت پر شور و اشتیاق خود را شروع کرده است!
سال 2015 میلادی  مبارک!

(نقل از صفحه فیس بوک احمد سخایی)

Wednesday, December 17, 2014

آیا گروگان گیری و فریب، یکبار دیگرجواب می دهد؟



ترازدی یا کمدی

کمتر کسی است که از معاملۀ گروگان گیری در ایران سال 58 بر سر کسب و تقسیم قدرت در جهان و منظقه بین سران جمهوری خواه در آمریکا و سران جمهوری اسلامی در ایران اطلاع نداشته باشد و یا بطور جدی آنرا زیر سئوال ببرد.

درست در همان روزهایی که کارتر دمکرات به این خیال بود که قبل از 4 نوامبر 1980 گروگان های آمریکایی آزاد خواهند شد و او می تواند از این موضوع به عنوان برگ برنده در انتخابات استفاده نماید. توافق کثیف تری شکل گرفته بود و طی آن نه تنها گروگان های آمریکایی تا 4 نوامبر، قرار نبود که آزاد بشوند، بلکه این مهم تا ساعات سوگند ریاست جمهوری ریگان نیز به تعویق افتاد.

صورت مسئله هر چه که بود، نتیجه این شد که کارتر که به دلیل عملکردهای اقتصادی مثبت دولتش به هیچ وجه انتظار نداشت تا انتخابات را به رقیب جمهوری خواه واگذار نماید، داغ ننگِ بی عرضه ترین رئیس جمهور آمریکا را - هنوز هم - بر دوش می کشد.

بعلاوه سیر تحولات بعدی در عرصۀ سیاست خارجی نشان داد که معاملۀ سران جمهوری اسلامی با جمهوری خواهان در آمریکا، تا به آن اندازه قوام داشت! که هیچ گاه جریانِ افراطی و دست راستی ریگان- بوش نسبت به نقض گستردۀ حقوق بشر و اعدام های دهۀ شصت در ایران کوچکترین عکس العملی از خود نشان ندهند.

وحدت عمل جمهوریخواهان در آمریکا و جریان کمربند سبز در منطقه ما نیز کمتر مورد مناقشه بوده و اگر فروپاشی شوروی را به حساب مشترکِ جمهوری خواهان آمریکا و حزب محافظه کار در انگلستان و حکومت جمهوری اسلامی نتوان نوشت، به راحتی، به حساب تک به تک این جریان ها می توان منظور کرد.

حال که بیشتر از 34 سال، از آن معاملۀ تاریخی گذشته است، بنظر می آید یکبار دیگر درحال تدارک برای معامله ای کثیف تر از سودای 1980 هستیم.

شواهد نشان می دهد که علیرغم اینکه "جب بوش" تقریباً فاقد حتی حداقل های لازم برای یک رقابتِ نفس گیر در مقابل هیلاری کلینتون - و یا هر دمکراتی که بتواند ایشان را در انتخابات حزبی دمکرات ها شکست بدهد - است. احتمالاً به پشتوانۀ دلارهای نظامی-نفتی و امدادهای غیبی، به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری 2016 امریکا - بطور جدی - مطرح خواهد بود.

همچنین شواهد نشان می دهد که رویای جانشینی رهبری هم، علیرغم اینکه هیچ کدام از مولفه های لازم برای این مهم را در اختیار نداشته باشد، هر روز از روز قبل جدی تر می شود. روشن است که ایشان نیز از همان پشتوانۀ امدادهای غیبی و دلارهای نفتی-نظامی برخوردار خواهد بود.

صورت مسئله اگر بخواهیم آنرا به ساده ترین شکل بیان بکنیم، می شود:
ریاست جمهوری جب بوش-نوعی- در آمریکا؛ در مقابل رهبری در ایران 
معاملۀ خوبی است، نه؟

برای اینکه نمایش روحوضی طراحی شده، بقیۀ اِلمان های قبلی را هم در اختیار داشته باشد، سناریو نویس به "گروگان" و موضوعِ "بازی با گروگان گیری" به منظور سنگ روی یخ کردن اوباما و دمکرات ها، هم نیاز دارد و چه سناریویی بهتر از مذاکرات هسته ای و گروگان بازی روی آن!

سناریو قدری لوس است قبول دارم؛
مذاکرات با تیم اوباما با تقیه بازی تیم مذاکره کننده تا سال 2016 کش داده می شود. "برخلاف نظر جو بایدن"، آبروی سالیان دراز سیاستمداری مردانِ دمکرات به بازی گرفته می شود و در نهایت باشکست و عدم موفقیت در مذاکراتِ هسته ای، شرایطِ لازم برای اعمال نفوذ امدادهای غیبی فراهم می شود و بوش سوم را به ریاست جمهوری در آمریکا مفتخر می کند.

بقیه داستان دیگر ساده تر از آن است که لازم باشد، چیزی در مورد آن نوشته شود.
(البته بعید است که در کل، معامله، به تبدیل ایران به یک قدرت هسته ای محدود منجر نشود.)

می اندیشم؛ خوب چه اشکالی دارد؟! 
و جوابم این است، هیچ اشکالی ندارد!
فقط سناریو قدری قدیمی شده است و سنخیتی با روند تحولات واقعی در دنیای امروز ندارد! همین

دلیلی نمی بینم این یادداشت را بیش از این کشش بدهم، خیلی ها در جریان این معاملۀ کثیف قرار دارند، از پوتین و برخی از اطلاح طلبان در ایران، تا اردوغان و برخی از رهبران دنیای عرب و صد البته نتانیاهو و دوستانش در اسرائیل! 

البته در این سناریو - حداقل - یک سر ناسازگار هنوز تعریف نشده مانده است، و آن "تاریخ" است.

یعنی چه؟!
 یعنی اینکه مُدول تاریخی چنین سناریو هایی معمولاً به دو شکل غیر همگون عمل می کند.
اگر بار اول چنین فرآیندی به تراژدی ملی برای ایرانیان، مردم آمریکا و جهان تبدیل شد؛ قاعدۀ ابتدایی می تواند این باشد که اینبار همه چیز به شوخی و کمدی برگزار شود!

پیشنهادی برای مقابلۀ رو در رو با سناریو نویس، ندارم!
صبر می کنیم تا سیر تحولات را ببینیم!

پی نوشت:
(چه بسا لازم باشد توضیحی در خصوص نحوۀ ارائۀ این یادداشت به عرض برسانیم؛ «یادداشت هایی از این دست بیشتر به این منظور نوشته می شوند که احتمالات ممکن را برای جلوگیری از شکل گرفتنِ آن احتمالات، نشانه گذاری نمایند! اصل بر این است که اگر تحلیل به واقعیت قرین باشد، باید منجر به این دستآورد بشود که از وقوع آن احتمال جلوگیری شود!» روشن است که - با این توضیح - کسی مایل نباشد که نشانه های اشاره شده - به مثابۀ پیشگویی - برداشت شوند و بعداً تحلیل گر بتواند در موقعیتی قرار گیرد که بگوید "دیدید گفتم"! مختصر اینکه، نوشته هایی از این دست برای این نوشته نمی شوند که مستندی باشند بر "دیدید گفتم"، بلکه کافی است که سناریو پیش بینی شده اصلاً از اساس شکل نگیرد، و دقیقاً در این صورت است که ماموریت نوشته تمام شده محسوب می شود.) 

Saturday, November 22, 2014

زیبایی های یک استیصال!؟



استیصال مهمترین مشخصۀ حکومت داری در ایران امروز است.
سیستم مافیایی، علیرغم چندین اقدام کودتایی در حداقل 12 سال اخیر، در چمبرۀ معضلاتی که ناشی از اسلوب رفتاری خودش است، گرفتار آمده و در سیکلونی معیوب به سمت سقوط در حال حرکت است.

برآنم که به همان سهولتِ محاسبات ریاضی که می توان "پایان توان در یک سیکلون معیوب" را اندازه گیری کرد؛ این امکان هم فراهم است که "پایانِ توانِ سیستمِ "دچار قانقاریایِ سقوط را که ناشی از استیصالِ بدست آمده از یک دورانِ متوالی از جهالت و نکبتِ استفاده از منابع بوده است را بدست آورد.

حداقل از تیرماه 1391 و براساس مکتوباتِ موجود، کمتر کسی می توانست از شکل گیری استیصالی که با بیماریِ "قانقاریای نقدینگی" تشدید می شد را نادیده بگیرد. به همین سیاق بود که هر روز بیشتر از روز قبل معلوم شد، که موضوعیتِ مشروعیتِ سیستم کودتایی - به دست خود و نه بدست جامعۀ مدنی - بسانِ یخ زیر آفتاب درحال ذوب شدن است.

امروز که این یادداشت را می نویسم، نکتۀ جالبی را در نشانه دارم:
اینکه، ما داریم - به مثابه آنچه در هر "سیکلونی معیوب" مقدور است، بدور خودمان می پیچیم!
 یادداشتی را می خوانم با عنوان "جنگی که هرگز شروع نخواهد شد" که در آذر ماه 1391 نوشته شده است.
و... بعد همین یادداشت را که در آذر ماه 1392 بازنویسی شده است.
و... با ناباوری شاهدم که در آذر ماه 93 هم همین یادداشت را می توان با تغییر یک کلمه از "ژنو" به "وین" بازنشر داد!

آیا درکِ رازی که در این نوشته ها وجود دارد، کار مشکلی است؟!

بر این باور نیستم که چنین باشد. سیستم مافیای کودتاهای ناکام! دچارِ وضعیتِ کسی است که در صف خرید بلیط فیلمی ایستاده که تا کنون بیشتر از 20 بار آنرا دیده است؛

می پرسیم: مرد حسابی "تو که این فیلم را تا کنون 20 بار دیده ای"، دوباره چرا در صف ایستاده ای؟
می گوید: در بیست بار گذشته، آرتیست نقش منفی فیلم، در همان لحظه که باید تمامی موفقیت ها را در آغوش می گرفت؛ بدست قهرمان مثبت داستان گرفتار آمد و نشد!
می خواهم ببینم آیا اینبار می تواند از این وضعیت عبور بکند، یا نه؟

شنبه اول آذر ماه 1393
(دو روز مانده به سوم آذر ماه 1393)

(نقل از فیس بوک احمد سخایی - با تشکر از ارجاع یادداشت به یادداشت های "ایران آباد")

ضمائم:

1/1 - قانقاریای رکود تورمی (استیصال، تناقض گویی و فرافکنی رقیب )/ شبکه های اجتماعی سبز(سعی ما) = فردا ازآن نسل جوان است
« در سری یادداشت های اخیر در ( Iran Abad ) و بویزه 3 یادداشت ذیل :
۱-  با استیصال حاکمان در ایران چه باید کرد؟ وظایف “رهبری جنبش سبز” در فقدان “حاکمیت ، حاکمان” چیست؟
2 - نقدی بر یادداشت«با استیصال حاکمان چه باید کرد» – مبارزه با “جهل و نادانی” بر رقابت های سیاسی اولویت دارد!
3 - تناقض در رفتار و گفتار حاکمان – این دوگانگی در“گفتار” و دوگانگی در “رفتار” – ناشی از چیست؟
سعی شده “تحلیل های” ناظر بر این پیشنهاد ارائه گردد.»

2/1 - اکسیر "صلح" و امید "سبز"، دو روی سکهء نجات میهن - "نه" به سپر انسانی

3/1 - گزارش: جنگی ویرانگر بر علیهء آزادی و رفاه مردم که هرگز شروع نخواهد شد!/ "عافیت طلبی" علیه "عافیت طلبی"! وظیفه ما؟

4/1 - جنگی ویرانگر بر علیهء آزادی و رفاه مردم که هرگز شروع نخواهد شد!(2) "عافیت طلبی" علیه "عافیت طلبی"! وظیفه ما شهروندان چیست؟

Saturday, November 1, 2014

طرح بحث – اولویت در مطالعات اجتماعی کدام است؟


November 1, 2014 at 11:27pm

زندگی جوامع بشری به مثابۀ رودخانه ای در جریان است. گاهی آرام و گاهی تند، در مسیری که از قبل تعیین نشده ولی لابد است، در حرکت است و شناختِ این روانی و روندگی مهمترین وظیفه ایست که بر عهدۀ تعهد نحله های روشنفکری و رهبران اجتماعی قرار دارد.
در مطالعات جامعه شناختی هم – حداقل - دو نحوه و روش مطالعۀ شناخته شده وجود دارد که:
-          یکی، مطالعات خود را بر "برش های مقطعی" از این رودخانه متمرکز کرده؛
-          و دیگری، تمرکز مطالعات خود را بر "برش های طولی" و شناختِ مکانیزم های حاکم بر این حرکت مستقر می کند.
بر آنم که هر دو نگرش، لازم و مفید است و بنظر هم نمی رسد که اندیشمندان هیچ یک از دو نگرش فوق الذکر، نگاه از زاویۀ 90 درجه مخالف را مردود بدانند.
لاکن معضلاتی در طبیعتِ حیات، این مطالعات را محدود می کند. اول اینکه در واقع برش های مقطعی راحتتر بدست می آیند و قدرت تجزیه و تحلیل روی آنها بیشتر است. در حالیکه مطالعۀ برش های طولی با محدودیتِ حداکثر طولِ قابل مطالعه روبرو است.
محدودیتِ حداکثر طولِ قابل مطالعه یعنی چی؟
واقعیت این است که این طول نمی تواند از مقداری بیشتر از یک "آن" – بخوان لحظه – بیشتر باشد. طبیعت زندگی همین است، "گذشته" که زمانِ نوشتن سطر قبلی در این نوشته را هم شامل می شود، هرچند اثر خود را بر لحظۀ حاضر گذاشته است، ولی دیگر در دسترس نیست و آینده هم که هنوز نیآمده تا بتوانیم اثراتِ آنرا بر حال حاضر اندازه گیری و تحلیل بکنیم.
این مبحث را در مقایسۀ زمانِ حال یک گوسفند و رمه ای که در دشتی در حال چرا است؛ و انعکاس آن در ذهن یک انسان و یا جامعۀ انسانی در کتاب "سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی – نیچه" به موجزترین شکل ممکن یافتم و این موضوع خشت اولِ بنایِ سیستم فکری است که با الگوریتمِ حاکم بر آن این نوشته را می نویسم.

طرح بحث حاضر، اما... !
با انتشار تصویری که از یک سایت آمریکایی به اسم "با صدای بلند فکر کن" شروع شد. (تصویر یک) این تصویر را برای تجزیه و تحلیل در فیس بوک به اشتراک گذاشتم و موضوع اخذ نظر قرار دادم. دوستانی در مورد آن نظریاتی بسیار روشنگر ارائه دادند، که در ضمن مختصر و مفید بودن، از عیبِ تعصب و پیشداوری پاک بود.




خلاصۀ آنچه من برداشت کردم و نظریات دوستان نیز با آن اضافه شد، بطور مختصر چنین بیان می شود که:
"در (تصویر یک)، برشی از مقطع رودخانۀ زندگی گسترده شده و با اتکاء به نحوۀ تعریف ما از "دولت"، شامل دولت حداقلی تا دولت حداکثری، سیستم های سیاسی مختلفی برای مطالعه بدست آمده است. از آنارشیِ بی دولتی تا دیکتاتوریِ دولت مستقر و تجاربِ تا امروز در جوامع نیز آن را تائید می کند."

من این روش مطالعۀ اجتماعی را مردود نمی دانم ولی آنرا محکوم به مطالعه در شرایط کوری و در نهایت وابسته به گذشته می یابم. افقِ چالش های فکری که بخواهد براساسِ "میزانِ حضور دولت در حیات اجتماعی" نقش خود را بر زندگی منقوش کند، بنظر من معیوب است! چرا که در نهایت، چه با دولت حداقلی و یا چه با دولت حداکثری، هنوز نمی توان مطمئن بود که در گزینۀ بین "کمونیسم-فاشیسم" و یا انتخابِ بین "بازارِ محدود شده-یا بازار محدود نشده" در موقعیتِ درستی "هم" قرار خواهیم داشت!؟

در حالیکه به اعتقاد من موضوعاتی از قبیلِ حق بهره برداری و فرصتِ برابر برای استفاده از مواهب طبیعت برای انسانها و مسئولیت و اختیارِ ناشی از بهره برداری از این مواهب، جای بحث و فحص ندارد و اموری روشن، شفاف و قطعی شده هستند! و لذا "واگذار کردن روبرو شدن با این واقعیت – بخوان حقوق طبیعی - به وجود حدِ معینی از حضور دولت حداقلی و یا دولت حداکثری" نمی تواند، حرکت در جهتِ پویایی و دینامیسم مورد نیاز در جوامع – برای همین امروز-  را بدست بدهد!

لذا در طرح بحث حاضر و با چرخش زاویۀ دید به پرسپکتیوِ رودخانۀ ای که مورد برسی است، برشی طولی از این فرآیند را بدست آورده و برآنم نگرش و مطالعۀ جریان زندگی - برای همین امروز - مهمتر از مطالعۀ شکل وجودی آن است. در این دیدگاه و با تساهل و تسامح نسبت به دولت حداقلی و یا حداکثری، پیشنهاد مشخص این است که صلح جهانی، آزادی و رفاه، عدالت اجتماعی و حق داشتن فرصت های برابر در استفاده از مواهب زندگی که جانِ کلام آن در "حقوق طبیعی بشر" تدوین شده است، موضوع اول و حیاتی در جوامع انسانی است و حذف پارازیت های راستگرایانه  که خط مشی های افراطی، تجاوز به حقوق شهروندی میلیونها انسان را پیش فرضِ ادارۀ امور در جامعه می دانند، اولویت اول است.(تصویر دو)




نقد من به نگرشی که در (تصویر یک) ارائه شده است، "این همانی دیدن موضوعات است". در این نگرش تفاوت ماهوی بین مطالبات اجتماعی و مطالباتِ حاکمانِ طالب قدرت، با یک وجهِ "همین است، که هست" توجیه شده و با طبیعت ایستایی که این روش مطالعه دارد، رسیدن به "راهکارهای حداقلی"، مفروضِ مطلوب در نظر گرفته می شود.

حال آنکه بدون تعارفاتِ رایج، موتور حرکات اجتماعی! چه در وجوهی که به بهره برداری از مواهب و امکانات موجود در طبیعت مربوط باشد و چه در ابعادی که در آن انسان ها خود را موظف به بازسازی و توسعۀ امکانات موجود در طبیعت مربوط می دانند، حقِ زندگی نزدیک به 7 میلیارد انسانِ عملاً موجود است.

در واقع تاریخ بشر بدون در نظر گرفتنِ آزمندی های میلیونی از انسانها، قبل از این ها هم می توانست، توسط عدۀ قلیلی که خودشان را به نمایندگی از خدا و یا به نمایندگی از خود، آقا و بالاسرِ آحادِ جامعه می دانند، متوقف و به محکومیتِ انواع بهره کشیِ خواص از عوام محدود باشد؛ که نیست!

این یادداشت و مباحث طرح شده در آن را در همین نقطه نگاه می دارم و برای نقد و بررسی و صیقل کاری در فیس بوک منتشر خواهم کرد. امیدوارم موضوعات طرح شده، آن میزان از حس کنجکاوی دوستانم را برانگیزد، تا بتوانیم در مورد آن "مباحثه" و حک و اصلاح لازم را اعمال نماییم!

شنبه 10 مهر ماه 93
این نوشته و اندیشۀ پایه ای ناظر بر آن، تقدیم است به "مسعود سخایی"!
معلم، دوست، رفیق و برادر بزرگترم، که ایستاده رفت و "یادش همراه با کوله بارِ آرمان ها و آرزوهایش" همیشه با من خواهد بود.

(نقل از صفحه فیس بوک احمد سخایی)

Monday, October 27, 2014

تاریخ امروز ایران- "شرایط عینی" و وظیفۀ جمهوری خواهان در تبعید


ویرایش اول
(برای "هم اندیشی" در رسانۀ عمومی فیس بوک منتشر می شود و امید دارم، برای نقد و بررسی، به اشتراک در اختیار دوستان بیشتری قرار بگیرد.) 

قبل از ورود به بحث اصلی این یادداشت لازم می دانم اصولی را که ناظر بر نگرش نویسنده به شرایط عملاً موجود هستند و هیچ جای خدشه ای را برای آن مجاز نمی داند، به شفافیت و در ابتدای سخن بیان نمایم.
1-       اعتقادی به هیچ شکلی از مبارزۀ غیر مسالمت آمیز نزد نویسندۀ این مطلب وجود ندارد. حتی یک مویِ یک جوانِ ایرانی نیز لازم نیست در مسیر تحولات آتی اجتماعی در ایران مورد "ستم" قرار بگیرد.
2-       واقعگرایی نسبت به وضعیت و شرایط عملاً موجود در مسیر پیشنهادی محور اصلی هر اقدامی است. انتظارات نابجا از افراد و جریان های تاریخی، موجب از دست رفتن انرژی، و طولانی شدنِ بی مورد "راه" می شود.
3-       برای جامعۀ ایرانی که در موقعیتی قرار دارد که می توان به جرات عنوان نمود «تاریخ با آن بطور جدی سخت گرفته است» مبارزه سیاسی، طبقاتی و تلاش برای کسب قدرت سیاسی به عنوان سمّ مهلکی است که باید از آن دوری کرد.

وضعیت موجود چیست؟
بنظر این قلم موضوع اساسی که نباید در بررسی شرایط روز مغفول بماند، موضوعِ عدم توجه به ساختارهای واقعی و جامعه شناختی و تخریب های وارد شده به ساختار اجتماعی جامعۀ ایرانی و اثرات مخرب حکومتِ جهل و نادانی در 35 سال گذشته مربوط است، و مهمترین وجه شخصیتی بحرانِ عملاً موجود در اپوزیسیون ایرانی مقیم خارج نیز، به تسلط بلامنازعِ محدودیت های "ذهنی" ناشی از این بحران در اندیشه ورزی فعالین آن، مربوط می شود.

1- سی وپنج (35) سال است- در امتداد 200 سال گذشته -، که عقلانیت سیاسی در ایران حاکم نیست.
2- سازوکار روابط اجتماعی در ایران مورد تجاوز قرار گرفته و با استفاده از درآمدهای سرشار نفتی، ضعف های مدیریت اجتماعی تحت پوششِ سیاسی "مذهب" و سرکوب نیروهای بالنده در جامعه قرار داشته اند و شاهد عدم رعایت حداقل های حقوق اجتماعی و قواعد تمدن مورد نیاز در هزاره سوم میلادی - حتی در مقایسه با فقیرترین و عقب نگهداشته شده ترین کشورهای همتراز - هستیم.
3- سیاست های سرکوبِ سازمان یافته برای حفظ قدرت توسط بلوک حاکم بر ایران با اخراج رسمی و تبعیدِ فعالین اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از کشور پشتیبانی شده و می شود.
4- وجود جمعیتی معادل حداقل 5 میلیون نفر که از جوان ترین و فعالترین بخش های اجتماعی در ایران دستچین و به بیرون از مرزهای ملی پرتاب شده اند، مهمترین ویژه گی ناظر بر طرح بحث حاضر است. پدیده ای که در نوع خود و نسبت به تمامی کشورهای در حال توسعه و یا پیشرفته یک استثناء محسوب می شود. (اگر کسی بتواند در "ردِ" آگاهانه و هدفمند بودن این تبعید و مهاجرت که برای حفظ و تداوم حکومت کودتایی صورت می گیرد، استدلال ارائه دهد، بسیار باید از آن استقبال کرد.)
5- اگر حدود 5% کل جمعیت ایران هم اکنون برای فرار از نابسامانی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در خارج از ایران به سر می برند. تحلیل جامعه شناختی از این پدیده می تواند به یکی از مهمترین موضوعات مطالعاتی در رابطه با وضعیت تاریخی ایران در نظر گرفته شده و جواب یابی گردد.
6- مقوله ای از موضوعات اقتصاد سیاسی کلان نیز با این طرح بحث بشکل آشکار خودنمایی می کند، و آن اینکه موضوع ارتباط، تعریف و امکان باز تعریف وضعیت موجود اقتصاد ایران، براساس مفاهیم بسیار اساسی و تعیین کنندۀ ، "تولید ناخالص داخلی" و "تولید ناخالص ملی" چیست و چه پتانسیل هایی در این ارتباط می تواند مغفول مانده باشد؟

واقعیت غیر قابل کتمان در شرایط عینی موجود، گرفتار شدن کشتی سیاست و اقتصاد در ایران بدست گروهی از راهزنان و دزدان دریایی بوده است. هرچند به لطف سالهای فروش نفت به قیمت های مناسب، حاکمیت در ایران علیرغم مقاومت در مقابل مقولات علمیِ ادارۀ جامعه و اقتصاد، توانسته است پرچم خود را بر فراز این کشتی برافرازد ولی روزانه تعداد قابل توجهی از بهترین و تحصیل کرده ترین نیروهای اجتماعی ایرانی، خود را از کشتی به بیرون پرتاب کرده و با قبول خطراتِ مهاجرت اجباری زندگی خود را مستقل از سرمایه گذاری شخصی و ملی از نو سازمان می دهند و این درواقع نوعی تخریب "منابع" سرمایه ای محسوب می شود. بعلاوه اینکه هربار و پس از یک دوره فروش نفت به قیمت های مناسب بین المللی جنگ گرگها برای بهره برداری بیجا از منابع ملی نیز در حال انجام بوده و تشدید شده است.

وقتی به این واقعیتِ اقتصادی توجه داشته باشیم که سرمایۀ در اختیارِ ایرانیان خارج از کشور مبالغی فراتر از 1000 میلیارد دلار برآورد می شود. توجه به تولید ناخالص داخلی بین 100 تا حداکثر 400 میلیارد دلار (مقدار حداکثر، از گزارشات کذب مسئولین کشوری با قدری اغماض گرد شده است.) یکی دیگر از عجایب در زندگی تاریخی ملت ایران را نمایان می سازد. این میزان انحراف فی مابین "تولید ناخالص داخلی" و "تولید ناخالص ملی" که به مدت 35 سال است، اثرات ویرانگر خود را بر اقتصاد، روابط اجتماعی و سیاست در ایران گذاشته است و چشم اندازی هم از اصلاح امور مشاهده نمی شود.

سرمایۀ در اختیار ایرانیان خارج از کشور و ارزش کل سهام بورس در ایران به ما چه می گوید؟
برآوردهای سرانگشتی و شاید خوشبینانه به ما می گوید که 5 میلیون ایرانی در خارج از کشور حدود 1000 میلیارد دلار سرمایه در اختیار دارند و در اقتصاد کشورهایی که در آنجا حضور دارند از فعالین قابل شمرده شدن محسوب می شوند.
این در حالی است که ارزش کل بورس تهران – ایران – حدود 40 الی 50  میلیارد دلار است!
این دو عدد را چگونه می توان در مقیاس های اندازه گیری واحد قرار داد؟

ایرانیان خارج از کشور؛
 وضعیت جامعه شناختی 
ایرانیان خارج از کشور را اگر بخواهیم از سالهای بعد از 57 به گروه های اجتماعی تقسیم بکنیم به موارد ذیل می توان تفکیک کرد:
-        گروه قابل توجهی از ایرانیان خارج از کشور کسانی هستند که با پایان تحصیلاتی که با مساعدت و هزینۀ دولت شاهنشاهی در دهۀ 50 به مشغول بودند، بالافاصله پس از سقوط رژیم موضوع برگشت به کشور را منتفی دانستند و شامل آن گروهی است که در سال 57 به ایران بازگشتند و با عدم امکان انطباق با رژیم جدید در دهۀ 60 به خارج بازگشتند، این تعداد شامل 50 هزار دانشجوی ایرانی بودند که قبل از 57 مشغول تحصیل در کشورهای خارجی بودند.
-          گروه دوم عوامل نگران و وابسته به رژیم گذشته بوده اند.
-          گروه سوم نسلی از جوانان ایرانی هستند که برای ادامۀ تحصیل و همزمان با تعطیلی دانشگاهها متعاقب انقلاب فرهنگی، برای ادامه تحصیل به خارج رفتند و ماندنی شدند؛
-          گروه چهارم در دوران سالهای 65 تا 70 و برای نجات آیندۀ بچه هایشان از گزند جنگ و ویرانی های آن با فروختن دار و ندار مهاجرت را انتخاب کردند.
-          گروه پنجم، که از سالهای بعد از 84 و تحت فشارهای ساختار حکومتی کودتا به خارج کوچانده شده اند که شامل نیروهای کاری و متخصصینی هستند که به دنبال موقعیت های کاری بهتر به خارج از کشور کوچیده اند و بخشی از نیروهای سیاسی و روزنامه نگاران منصوب به سبز که تحت فشار دولت عملاً به خارج از ایران رانده شده اند نیز در میان آنها هستند.
-          به گروههای بالا باید روند چدید فرار جوانان را اضافه کرد که برای ادامۀ تحصیل – و یا به بهانۀ ادامه تحصیل – در سالهای اخیر بعد از کودتای 88 به خارج از کشور فرستاده می شوند. به جرات می توان این گروه را در موقعیتِ از این ستون به آن ستون فرج است دید که با نگرانی از جنگ برای منازعۀ هسته ای گریزانده شده اند و بیشتر در موقعیت انتظار پایان وضعیت اضطراری، برای بازگشت به میهن قرار دارند.
  • به همۀ موارد بالا تعداد محدودی از فعالین سیاسی را که به مرور و در اثر درگیری های همراه با جریانات سیاسی برای نجات جان به خارج از کشور کوچانده شده اند را باید اضافه کرد. این گروه ممکن است در میان جمعیت 5 میلیونی جمعیت ایرانیان خارج از کشور درصد بسیار کمی را تشکیل بدهند ولی در میان مجموعۀ دوستانی که اتحاد جمهوریخواهان را بنا نهاده اند، باید اکثریت مطلق را به خود اختصاص داده باشند.
  • عوامل مامور و رانده شده از ساختار حکومت ج.ا. نیز جزء کوچک ولی موثری را از جمعیت ایرانیان خارج از کشور تشکیل می دهند که بهتر است طبقه بندی آنها در میان موارد فوق منظور نشود.
خارج از روندی که به خروج حداقل 5 میلیون ایرانی از کشور منجر شده است. این جمعیت به عنوان نیروهای اجتماعی فعال نیز قابل طبقه بندی هستند.
1-       فعالین دانشگاهی محققین، دانشجویان و استادان دانشگاه،
2-       تکنوکرات های جذب شده در ساختار اقتصادی کشورهای پذیرند،
3-       کارآفرینان، سرمایه داران و سرمایه گذاران،
4-       کارگران، شاغلین کارهای متوسط و شهروندانی که با کار فکری و یا یدی گذران زندگی می کنن.
5-       دریافت کنندگان مستمری از سازمان های تامین اجتماعی و ساکنین کمپ های پناهندگی،

در این مقاله به جزئیات بیشتری در مورد این جمعیت 5 میلیون نفری اشاره نمی کنیم و من سعی می کنم با توجه ویژه به دو گروه از ایرانیان مقیم خارج خوراک کافی برای ادامۀ بررسی خود را تامین نمایم.
1-       گروهی که از نقطه نظر فرهنگی سنخیتی با جمهوری اسلامی نمی توانند برقرار بکنند،
2-       گروهی که برای بدست آوردن فرصت، شرایط زندگی بهتر و شرایط مطلوب تر کار برای ایجاد امکانِ عرضۀ نیروی کاری خود به قیمت های مناسب بین المللی در این کشورها مشغول به فعالیت و کار هستند.

ادعای این نوشته بر آن است که این جمعیت حداقل 5 میلیون نفری اساساً تافتۀ جدا بافته ای در میان مهاجران و جویندگان کار از سایر کشورها هستند و در مرحلۀ اول بخش اعظم – حداقل 50% - از اپوزیسیون عملاً موجود برای ج.ا. را تشکیل می دهند، و صرفاً در مرحلۀ بعدی جماعتی بدنبال موقعیت های بهتر – مشمول استاندارد مهاجرت – و با قابلیت ایجاد ارزش افزوده برای کشور پذیرنده هستند. جماعتی که صرفاً به کارهای یدی و با ارزش افزودۀ کم تعلق ندارند.  

با یک بررسی مجدد در موارد بالا و اشاره به این واقعیت که در داخل ایران هم اکنون نزدیک به 30% جمعیت در سنین اشتغال بطور کامل، از بیکاری مزمن رنج می برند و این حقیقتِ شگفت، که حدود 60% این بیکاران دارندگان مدارج تحصیلیِ لیسانس، فوق لیسانس و حتی دکترا می باشند. می توان به ضرورتِ تحمیل شده به ج.ا. برای اینکه راه هایی را جستجو نماید که این لشکر بیکاران را به بیرون از کشور براند، پی برد. ( باید قبول کرد که درصورتیکه مهاجرانِ بعد از سال 84 که حداقل رقمی معادل یک میلیون نفر را به خود اختصاص می دهند، در صورتیکه الان در ایران بودند، ارقام درصدهای بیکاریِ اعلام شده در بالا را به شدت افزایش می دادند.)

پیام اصلی چیست؟
ج.ا. عملاً با تخلیۀ بازار کار به بیرون از ایران، اخراج خبرنگاران و نیروهای سیاسی نسبت به تخفیف فشارهای داخلی بر خود عمل می کند. سیاستِ غیرسیاسی کردن مهاجرین توسط ج.ا. تیغۀ دیگر قیچی ئی است که به وسیلۀ آن بخشی از مبارزات جامعۀ مدنی، را جراحی و از کالبد جنبش تاریخی–سیاسی در ایران خارج می کنند. (رجوع کنید به تقدس موجود در سایت های خبری مثل "روزآنلاین" که از نوشتن یادداشت با امضاء محفوظ به شدت اجتناب می کنند و این کار را بطور عمده از ترس فشارهای کیهان شریعتمداری انجام می دهند.)

ماموریتی که به نظر این قلم با نزدیک شدن به موعد 24 نوامبر (3 آذر 93)، که برای دست یافتن به یک توافقِ جامع با تیم مذاکره کنندۀ ایرانی تعیین شده است، وجود دارد و فوریت یافته و باید در دستور کارِ جدی قرار بگیرد، ایجاد "نهادی مردمی برای محافظت از حق انتخاب جمهور مردم ایران" و "دبیرخانۀ ائتلافی از نمایندگانِ 5 میلیون نفر ایرانی مقیم خارج از کشور" است. نهادی مردمی که با روشهای دمکراتیک سازمان داده شده، و خود را به موقعیتِ ناظر بر اعمالِ حقوق جهانشمولِ انتخابِ جمهور مردم و تداوم مذاکرات با سازمان های بین المللی به نمایندگی از جامعۀ مدنی در ایران تبدیل می کند.

معلوم است که در این مسیر «ائتلافی(اتحادی) از جمهوری خواهان ایران» لازم است که ایجاد شود و خبر بد این است که چنین سازمانی تا کنون در تاریخ بشر مشابه نداشته و می باید از توانایی ها و نوآوری های ممکن و موجود در بدنۀ فعالین سیاسی تبعیدی، برای موضوعات و اقداماتِ پیش رو، راهکار عملی خلق گردد.

توضیح اینکه:
1-       در تاریخ تا بحال سابقه نداشته که در موقعیت صلح و بطور آگاهانه حدود 50% ظرفیت اپوزیسیون یک کشور به خارج از کشور تخلیه و توسط قیچی جراحی، ارتباط آنها با جنبش درونی قطع و ابتر شده باشد.
2-       تجارب استفاده از شبکه های اجتماعی و تحولات سازمانی در احزاب سیاسی مدرن، که سازمان یابی بر اساسِ خط مشی را جایگزین سازمان دهی مکانیکی براساس کادرگیری نموده اند، موجود است و در شرایط مشابه توصیه م شود.

دوشنبه 5 آبان ماه 1393

پیشینه:
این یادداشت بازنویسی یادداشتی است که در سال 1392 نوشته شده است و امروز با توجه به ضرورت تاریخی برای اقدام ملی "ایرانیان" در مقابلِ تلاش جهالت و فلاکتِ حاکم، در تخریب هرچه بیشترِ سرمایه ها و منابع ملی، در مذاکرات هسته ای با کشورهای 5+1 و انتخابات مجلس در سال 95، موضوعیتِ فوری و ضروری پیدا کرده است.

(نقل از فیس بوک احمد سخایی)

Friday, July 11, 2014

آیا دنیا به ساعت 10 صبح یک روز آفتابی وارد می شود؟



مانیفستِ همراهی!
در استقبال از پایانِ دورانِ "جاهل بازی"، در دهکدۀ جهانی

«این نوشته برای طرح در ابعاد زمینی نوشته شده (ویرایش اول، 10 جولای 2014) و برای اولین بار در فیس بوک منتشر می شود، از تمامی انسان هایی که با آن احساس همراهی می کنند، می خواهم با به اشتراک گذاشتن آن، فرصتِ نقد و گسترش این "دعوت به وحدت و همراهی" را به بیرون از مرزهای جغرافیایی، فراهم نمایند.
باشد که ما نیز سهم خودمان را از ساختن دنیایی زیباتر و زیستنی تر به عهده اجرا گرفته باشیم!»

از حدود 7000 یا 3000 سال پیش اندیشمندان انسانی در جوامع پیشرو هر روز بیشتر از دیروز به این باور نزدیکتر می شده اند که مدیریتِ حیات انسانها بر روی زمین یک ماموریتِ زمینی و معین است. همزمان، آئین نامه هایی برای تسهیل حیات در جوامع انسانی تدوین و استقرار یافتند که هر یک در زمانِ خود نوآوری و دخالتِ در ادارۀ امور ماورای درک تا دیروز قرار داشتند.

همزمان با مهارِ نیروی بخار و انقلاب صنعتی که به دنبال آن اتفاق افتاد، انسان ها نقش مُهر خود را بر سیرتحولاتِ طبیعی بر روی زمین منقوش کردند و ما به دنیایی انسانی تر وارد شدیم. تا آن روز ارتباطِ انسان با طبیعت، ارتباط یک طرفۀ مادر فرزندی بود و در این ارتباط زمین به عنوان "دهنده" و انسان ها به عنوان "گیرنده" هر یک به کار خویش مشغول بودند.

انقلاب صنعتی، انقلابی بزرگتر از تصورِ آحاد انسانی، طبقۀ انقلابی سرمایه داری را به مجموعۀ انسان و طبیعت اضافه کرد. سرمایه داران نمونه های انسانی بودند که برای بهره برداری از امکاناتِ موجود بر روی زمین سر از پا نمی شناختند. آنها برای اولین بار به جامعۀ انسانها نشان دادند که برای بدست آوردنِ آرزوهای دیرینه، یا راهی وجود دارد و یا می توان راهی ساخت!

اندیشمندانِ زیادی شروع دوران پس از صنعتی شدن را تشخیص دادند و نرم افزارِ مدیریت این دوران را نگاشتند؛ در این میان نویسندگانِ مانیفست کمونیست، اما شبحی را شناسایی کردند که بر فرازِ جهان صنعتی حضور یافته بود و بر این اساس توانستند، طلوع فجرِ غلبۀ انسانها بر طبیعت را رقم بزنند.

لازم شده بود که انسانها از آن چیزی که مادر طبیعت در اختیار آنها قرار می داد، استفاده کرده، محصولات جدیدی را تولید بنمایند که با اضافه شدنِ آنها بر روی طبیعت، ثروت بیشتری بر روی زمین انباشته شود.

به نظر من مهمترین و اولین بخش از تغییرات که توسط انسانها بر روی زمین ایجاد شد و ماهیت "دهندگی" و "گیرندگی" قرون و اعصار متمادی را بصورت بنیادی تغییر داد، احداث راهها برای دسترسی های بیشتر بود.

از آن دوران تا کنون ارتباط انسانها با زمین و طبیعت بطور عام به سرعت در حالِ گسترش از وضعیت موجود به وضعیتی بوده که جمع جبری ثروت های موجود بر روی زمین را با ضریب رشد قابل توجهی گسترش داده است. 

البته چنین سهل که در سطور بالا تصویر کردیم، همه این تحولات به راحتی واقع نشده اند. انسانها در این مسیر با انواع اقسام از مصائب روبرو بوده اند، ولی در یک ارزیابیِ اولیه، بزرگترین عامل باز دارنده "جهلِ ناشی از تنگ نظری" بوده است. من برای شناسایی این تقابل به حضور دانشمندان و اندیشه ورزانی که عمر و تلاشِ خود را صرف ایجادِ شناخت از واقعیت های موجود کردند و در مقابل، بخشی از انسانها را می بینم که با ایجاد ارتباط های خلل ناپذیر، سعی بر حفظ وضع موجود با ناچیز انگاشتنِ ارتباطِ دانایی انسان ها با افسانه های آسمانی را داشته اند.

طنز جالبی است که به همان میزان که با دستآوردهای بشری، حق حیاتِ سهل تر و مفیدتر ممکن می شد، جزم اندیشان به آدم سوزی و سرکوب اندیشه ورزی تا به آنجا ادامه دادند که امروز می توان به راحتی نشانه های زیادی را پیدا کرد که عبادتگاهها، کلیساها و مراکز قدرتِ آسمانی را با قساوت های غیر قابل قبول ولی دهشتناکی معرفی می کنند.

موضوعی که در این یاداشت می خواهم به آن بپردازیم، بررسی سیر تحولاتِ تاریخی در این خصوص نیست. اگر تا همین جا موفق شده باشم که به تغییرِ شگرف جابجایی در "دهندگی" و "گیرندگی" بین انسانها و زمین نوری بیاندازم، در واقع ماموریت اصلی این یادداشت به انجام رسیده است.

بر آنم که در دنیایی که امروز ما در آن زندگی می کنیم، جریانِ تاریخیِ تولید ثروت بر روی زمین به نیروی اصلی و تعیین کننده ارتقاء یافته است. مرز بین مفید بودن و غیر مفید بودنِ حضور انسانها بر روی زمین هم با همین مقولات خط کشی خواهد شد.

هرمان هسه شاعر در مصاحبه ای که با انیشتین داشت از او سئوال می کند که آیا خدا را قبول دارد، انیشتین در جواب او می گوید "البته آن خدایی را که می شناسد، اصلاً شبیه خدای خاخام ها و کشیش ها نیست، چرا که خدای آن ها خیلی شبیه انسان هاست و صفاتی که به او نسبت داده می شود، از خشم و عطوفت تا تعیین پاداش و مکافات، بیشتر به روحیاتِ انسانی شبیه است تا آن چیزی که من از آن سراغ می گیرم".

من نیز با نگاه به تحولاِت امروزی در عرصۀ زندگی انسانی، به نقیصه ای مشابه متوجه می شوم. آنها که - به هر دلیل - قادر نیستند در ارتباط جدیدِ بین انسان و طبیعت - مادر زمین -قدرتِ دهندگی انسان و ظرفیت دریافتِ زمین را هضم بکنند؛ ارتباط بین تولید و انسانِ مولد را با صفاتی از خشم و عطوفت تا تعیین پاداش و مکافاتِ متعلق به ضعیف ترین روحیاتِِ شناخته شدۀ انسانی محدود شده می خواهند. امری که نه درست است و نه می شود به آن کرنش کرد!

و اما... برمیگردم به سئوالِ موضوعِ این یادداشت؛ آیا ساعت 10 صبح یک روز آفتابی بر روی زمین فرا رسیده است؟

جواب من به این سئوال مثبت است. اگر انقلاب صنعتی با ایجاد اولین طبقۀ انقلابی در تاریخ بشر، طلوع فجرِ حضورِ انسانِ "دهنده"، به قرون متمادی از استفادۀ یکطرفۀ انسان از طبیعت پایان داد، که داد! دورانِ تسریع در این روند، با کنار گذاشتنِ کلیۀ عواملی که این رابطه زا محدود می کنند، سالهاست که شروع شده و هیچ خط مرزی بین انسانهای مولد و هم افزایی انسانها برای تولید و افزودن بر ثروت زمین، نمی تواند  وجود داشته باشد و یا به رسمیت شناخته شود.

ارزیابی امروز من با توجه به مقادیر اندازه گیری شده و قابل اندازه گیری، نشان می دهد که اگر انسان ها بتوانند تا سال 2025 موضوع استفاده از انرژی های طبیعی - نور خورشید و نیروی باد - را در خدمتِ تامین انرژِیهای لازم برای ادامۀ حیات تبدیل بکنند! مهمترین گام های بعدی در رسیدن به دنیای بهتر برای همۀ انسان ها فراهم خواهد شد.

و... برای چنین جامعه ای در "دهکدۀ جهانی شدۀ حضور انسانها بر روی زمین" هیچ چیزی بهتر و مفید تر از "جمع کردن بساطِ جاهل بازی" و "وحدت عمل و همراهی بی دریغِ تولیدکنندگانِ زندگی بهتر بر روی زمین" نمی تواند، وجود داشته باشد!

پنج شنبه 19 تیر ماه 1393
(نقل از صفحه فیس بوک احمد سخایی)

Monday, July 7, 2014

برگی از تاریخ که بر ما ورق می خورد - در ضرورتِ دفاع از حقوق انتخاباتی مردم افعانستان


دوست دانشمندی - که هر کجا هست شاد و فیروز کام باد! در سالهای 1365 با من در شیلات ایران همکار بود و از استادان دانشگاه که ماموریت خدمت در شیلات را داشت.
در شبهای درازی که در انزلی و در جریان ماموریتِ بازسازی سردخانه 700 تنی انزلی در کنار هم بودیم، خاطره ای را تعریف می کرد، با این مضمون که در سالهای 1355-1356 در ژاپن برای پروژۀ دکترا دانشجو بوده و مقاله ای نظرش را جلب کرده بود با این مضمون که:
«با محبوبیتی که جیمی کارتر در آمریکا دارد و برنامه های اساسی که در پیش گرفته است، زمان برای خاتمۀ عمر جمهوریخواهان در سیاست ورزی آیالات متحده آمریکا به شمارش معکوس افتاده» و... نویسنده جمعبندی کرده بود که «اگر جمهوری خواهان تا انتخاباتِ 1980 نتوانند، موجباتِ شکستِ جیمی کارتر را فراهم بکنند، تومار جمهوری خواهی از تاریخ آمریکا برچیده خواهد شد.»(نقل به معنی)
جمعبندی مشترکی که در آن شبهای دراز با هم به آن رسیدیم، توجه به این واقعیت بود که جمهوری خواهان با تمامی امکانات خود به میدان آمدند و موضوع انتخاب جیمی کارتر برای دور دوم را منتفی ساختند.
بسیاری از فعالین سیاسی در ایران امروز که فرصت حضور در آن سالها را داشته اند، هر یک به نوبۀ خود، تجاربی با گوشت و پوست و استخوان، از آن سالها به یاد دارند.
****
موضوع کمربند سبز دور اتحاد جماهیر شوروی و طرحهای مشترکِ خانم تاچر و راست جهانی از سالهای 1978، که منجر به فرا روئیدن "ریگانیسم - تاچریسم" شدند را در کنار لشکرکشی شوروی به افغانستان و تحولات السالوادور و پیروزی ساندنیست ها و... در کنار هم گذاشتیم و دور از انتظارمان نبود که حلقۀ محاصرۀ شوروی هر روز می تواند تنگتر شده و تحولات اساسی در تاریخ بشر ایجاد نماید.
****

امشب که این یادداشت را می نویسم، بدنبال "سنت تقلب سازمان یافته در آمریکا" که انتخابات "ال گور - جورج بوش پسر" را به نفع جمهوری خواهان تمام کرد، با موضوع اعتراضاتِ عبدالله عبدالله در افغانستان روبرو هستیم.
واقعیت این است که جهان متمدن در مقابل دستکاری و تقلب در انتخابات مسئول است و همه با هم واردِ فاز جدیدی از ضرورت مقابله با دستکاری آرای مردمی می شویم.
بخاطر داریم که در انتخابات ریاست جمهوری دور قبل در افغانستان نیز با این پدیده روبرو بودیم و عبدالله عبدالله در آن زمان به دنبالِ الگور در سال 2000 با پذیرفتن نتایج مشکوک انتخاباتی به دمکراسی نیم بند فرصت داد تا بلکه تا دور بعدی - همین انتخابات که دور دوم آن در 24 خرداد 93 انجام شد - به بازسازی بنیان های خود بپردازد و تمامی شواهد نشان می دهد، که موفق نشده است!
****
به نظر می رسد، وقت آن شده باشد که به تقلب های سازمان یافته در انتخابات در جای جای کرۀ زمین خاتمه داده شود. دستکاری و دخالت در موضوع انتخاباتِ مردمی، که از دستکاری در فرصت های کاندید شدن شروع می شود و به دستکاری در نتایج، که با دریدگی انجام می شود، ادامه می یابد!
برآنم که این موضوع به هیچ وجه موضوعی خُرد و ملی محسوب نمی شود. گلوگاههای 35 سال اخیر در تحولات تاریخی، از ایالات متحده تا افغانستان، را که کنار هم می گذاریم؛ به روشنی بیانگر این واقعیت است که اگر همین امروز بلندترین صداهای بین المللی علیه این روال بلند نشود، و دنیای متمدن و حتی سازمان ملل در موضوع "تقلب سازمان یافته در انتخابات" ورود نکند، سیکل معیوبِ توطئه و دستکاری در آرای مردم می تواند ادامه یابد! موضوعی که دمکراسی جوان در دهکدۀ جهانی را به شدت تحدید خواهد کرد.
****
بنظر من و با جمعبندی ساده ای که از تحریم های بین المللی علیه ناقضین حقوق بشر بدست آمده است - بخصوص تاثیرات آنی که از تهدید به تحریم های اقتصادی روسیه، در اکرایین، شاهد بودیم - «بایکوت» و تحریم های ملی و بین المللی ناقضین حقوق شهروندان، به عنوان یک راهکارِ عملی و به غایت مسالمت آمیز معرفی شده و دنیای متمدن با این ابزار و قاطعیت در تحریم های ملی و بین الملی قادر است، از این فاز "چالش های اساسی در رعایت حقوق شهروندیِ شهروندانِ جهان" استفاده نماید!

برای افغانستان و کمپینِ عبدالله عبدالله - جریانِ اصلاح طلبی و همگرایی - در ورود به این عرصه شکیبایی و پایداری آرزو می کنم و بطور جد، از نهادهای بین الملی دمکراتیک و جامعۀ مدنی در ایران، برای تحریم و بایکوتِ جریانی از سیاست ورزی در افغانستان که در مقابل تلاش های بین المللی برای روشن شدنِ ابعاد تقلب در انتخابات افغانستان مقاومت می کند و چوب لای چرخ روشنگری گذاشته است، انتظارِ همراهی و استواری دارم.
مردم افغانستان، بعد از این همه سال که از آنها به عنوان ابزار سیاستِ راست جهانی و نئوکانها استفاده شده است؛ حق دارند، فرصت انتخاب رئیس جمهور مورد نظر خودشان را داشته باشند!
دفاع از حقوق انتخاباتی مردم افعانستان، دفاع از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن شهروندان جهان! و... دفاع از حقوق شهروندی من و شما هم هست!
  • سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
  • (نقل از صفحه فیس بوک احمد سخایی)

پی نویس؛
انتخابات سال 2000 در ایالات متحدۀ آمریکا: حدود ساعت 10 صبح بود که بخشی از رای دهندگان آمریکایی که در نظر داشتند تا در انتخابات سال 2000 به ال گور رای بدهند، در جلوی حوزه های رای گیری جمع شدند و اعلان می کردند که به دلیل طراحی برگهای 
رای گیری - عکس پیوست - به اشتباه به کاندید دیگری (پت بوخمن) رای داده اند. - حوزۀ رای گیری پالم بیچ – عکس ذیل


آنها به حساب اینکه اسم الگور که در سمت چپ و در ردیف دوم نوشته شده بود، دومین محل پانچ را علامت زده بودند.
در نتایج نهایی "پت بوخمن" که در نظر سنجی ها در پالم بیچ انتظار می رفت 0.5% آرای را داشته باشد، 5% رای آورد و تلاش های تیم "ال گور" نیز برای حذف این اشتباه بجایی نرسید!
****
این نمونه، به عنوان یکی از اولین مواردِ تقلب سازمان یافته، در هزاره سوم، در تاریخ ثبت است!