Friday, June 29, 2012

به بانو "عفت ماهباز"! بانو سخن بگو، از درد روزگار، تا شعله بر کشد بر جان و یادگار

حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر: بشتابید برای شکنجه، عفت ماهباز




روز شنبه 10 تیر ماه 1391 است. صبح با خواندن نوشته درد آلوده بانو "عفت ماهباز" شروع می شود و طفل خیال مرا با خود می برد به سالهای دهه 60 ، سالهای عریان  "رنج، رنج و رنج".
تک تک سلول های بدنم را رعشه ای عظیم در هم می کوبد. نه اینکه ساعتی از آن سالها تاکنون، رنجی را که بر ما رفته است فراموشی از من دزدیده باشد. هرگز!

بانو!

در "باغجه های" کوچک وحقیر "دانه دانهء" انسان خاک ما صدها گل صنوبر، داوودی، رز...سالهاست زنده نگهداشته می شوند. به امید گلستانی که گم شده است. گلستانی که قرار است بر خاک آن یادهایمان را بکاریم و سر در سریر خاکش، بگذریم!

اما سئوالی بزرگتر از "این درد آشنا" در جان من شراره می کشد.

نوشته را از سایت گویا نیوز خوانده ام . با حرف حرف آن "شکنجه" می شوم و تنها حس "زندگی" در من ارتباط با ضرب "دردی است" که چون مادری پا به ماه ، بیش از 200 سال است با خودم "حمل" می کنم.

 آری، حس غریب "حاملگی" همراه با درد "مرده زائی" های 30 سال پشت سر و تصور نازائی های 30 سال آینده، مرا در خود می پیچد. ومن حیران می مانم که به این ارتباط، به این حیات باشکوه و درد ناک، ما! چرا نام نامربوط "فضای مجازی" نهاده ایم؟!

***
از دید یک انسان "ابزارساز" این ارتباط با نوشته بانو  که هم زمان در سرتاسر گیتی دوستان ما را به سیخ تسبیح یک درد مشترک می کشد، با این همه حس درد، کینه، رنج، نمی تواند چیزی مجازی باشد. این یک شبکه بسیار ساده از "نرو های" عصبی است. شاید بسیار واقعی تر از حس سوختن دست، با شراره سیگاری که در دست خواننده می سوزد و می سوزاند و تو حسش نمی کنی.

به اعتقاد این قلم آن چیزی که به عنوان "فضای مجازی" می شناسیم اش. کوچکترین واحد های "نرو های عصبی" حیات بشر است. که در هنگام "حس آن" تمامی حواس آدمی را می تواند "تسخیر" کند.

وقتی با این دیدگاه به موضوع نگاه می کنم. شکل تجسمی "خرد جمعی" در اجتماع که می تواند به عنوان بزرگترین سرمایه هر جامعه ای ارزیابی شود. در منظر نظر ظاهر می شود.

در هفته گذشته و با طرح "آشنائی با دکتر عشایری" سعی کردم راجع به این "نروهای عصبی" وشبکه حسی ائی که آن ها را به هم پیوند می دهد، طرح سئوال داشته باشم.

در این مختصر اما، از  "عفت ماهباز"ها تقاضا می کنم در این خصوص و اینکه آیا می توانند با این حس "اجتماعاً ضرور" ایجاد ارتباط نمایند. برایمان بنویسند.

 شاید باب بحثی باشد برای "سازمان دادن" به سیستم عصبی پزاکنده مردمی که "تاریخ بطور جدی با آنها سخت گرفته" و "دچار" بی حسی در درک "دردهای مشترکمان" به نحوی بیمار گونه شده اند.

این درخواست را با این هوس می نویسم که «اگر ما "شبکه عصبی نروها" در واحد های اجتماعی را به رسمیت بشناسیم. قدر "تفکر اجتماعاً لازم" خود را می توانیم بشناسیم و بدانیم.»

 و از این گذرگاه می توان امید داشت "خرد ورزی اجتماعی" مان را از نو "سازمان" خواهیم داد!

***
اگر با این نوشته توانسته باشم، حتی "یک سئوال جدید" در ذهن "یک هم وطن" ایجاد کنم. به عرصه عمل اجتماعی ئی که در آن باید «دردها و رنج ها و کینه هایمان را به "خشم تغییر خواه" تبدیل کنیم، نزدیک تر شده ایم.»

باشد که چنین باد!


Wednesday, June 27, 2012

آشنائی با دکتر حسن عشایری - فرصت های استفاده از سرمایه های انسانی مان را دریابیم

آشنائی با دکتر حسن عشایری


               
خلاصهدکتر حسن عشايري متولد سوم فروردين ۱۳۲۰شهر تبريز است. وي داراي دكترا در رشته مغز و اعصاب، از دانشگاه فرايبورگ آلمان و استاد دانشگاه علوم پزشكي ايران - دانشكده علوم و توانبخشي است.
تحصيلات رسمي و حرفه ايحسن عشايري تحصيلات ابتدايي اش را در دبستان «رشديه» تبريز شروع كرد. با پايان اين دوره، به دبيرستان فردوسي رفت و تا كلاس يازدهم را آنجا گذراند. ولي ديپلم خود را از دبيرستان شماره يك «هدف» تهران گرفت و پس از آن، بلافاصله راهي آلمان غربي شد و به مدت بيست سال، به تحصيل در رشته پزشكي مغز و اعصاب (نورولوژي) پرداخت. طي زمان حضورش در اروپا، به هيچ وجه سفري به ايران نداشت و تمام وقت خود را صرف كسب علوم و مهارت و بررسي و تحقيق و پژوهش كرد. او ضمن تحصيل در حيطه علوم مغز، موفق شد تخصص روانپزشكي را هم به دست بياورد. - اخذ مدرك دكترا دررشته مغز و اعصاب، دانشگاه فرايبورگ آلمان - ۱۹۸۰ ميلادي - دريافت تخصص روانپزشكي در آلمان ،- عضو و مؤسس انجمن هاى «حمايت از حقوق كودكان»، «انجمن تلاشگران سلامت»، «دوستى ايران و آلمان»، «آسيب ديدگان اجتماعى»، «آزادگان و زندانيان»، «انجمن فرهنگى آريان پور»، «انجمن كاربرد موسيقى در بهداشت جسم و روان» و ...
-
سابقه تدريس در دانشگاههاى تبريز، شيراز، قزوين.
-
عضويت در هيأت تحريريه مجلاتى مانند: نشريه علمى - پژوهشى «انديشه و رفتار» [انستيتو روانپزشكى]، مجله «حركت» [دانشگاه تهران - دانشكده علوم تربيت بدنى] و مجله «علوم پزشكى ايران». همكارى با مجلات بين المللى «نورولوژى» و «نورو سايكولوژى».
-
نگارش شمارى از كتب و مقالات علمى از جمله: مجموعه مقالات درباره سمپوزيوم نوروپسيكولوژى [جلد اول، با همكارى دكتر محيط، دكتر براهنى، دكتر حبيب الله قاسم زاده]، مقاله نوروپسيكولوژى زبان و گفتار و اختلالاتش [ارائه شده در كنگره نوروپسيكولوژى آلمان غربى - ۱۹۷۶ ميلادى]، مقاله نوروتراماتولوژى (ضايعات مغزى) [در كنگره بين المللى هامبورگ - ۱۹۷۸ ميلادى].
دكتر حسن عشايرى كه بيش از ربع قرن به تحقيق و پژوهش و ارائه خدمات در خصوص علوم مغز و اعصاب و اختلالات رفتارى اشتغال داشته - و اين روند كماكان ادامه دارد - در تمام مراحل علمى خويش در پى كشف دلايلى براى چگونگى كاركرد مغز انسان و ناشناخته هاى اين دستگاه بوده است. او مغز را در قرن بيست و يكم كه قرن اطلاعات است، از هر نظر حائز اهميت مى داند و يادآور مى شود «ما در خصوص اين دستگاه شگفت انگيز كه بشريت خيلى قسمت هايش را نمى شناسد و حتى دانشمندان هنوز بخش هاى بسيارى از آن را كشف نكرده اند، با سؤالات و معماهايى مواجه ايم. زندگى سراسر حل مسأله است و اينها مجهولاتى است كه بايد به معلومات تبديل شود
او مى گوید: «يك بخش از موفقيت آدمى كار است. كار، مغز را ساخته است. از « پاولوف» پرسيدند: زندگى در چيست؟ گفت: در سه چيز؛ كار، كار، كار. منتهى كيفيت و استمرار كار هم از مسائل ديگرى است كه جزئياتش بماند براى همان آقاى پاولوف! ولى واقعاً كار منشأ زيبايى است. چه يدى، چه ذهنى. كار جمعى، كارى كه در خدمت ديگران و در خدمت علم باشد و كيفيت كار اهميت دارد. براى موفقيت هم شرايطى لازم است. اگر عقاب بلندپرواز باشد و بالهاى قوى داشته باشد اما جو موجود طورى باشد كه نتواند آن هوا را بشكند، عقاب در سطح مرغى خانگى است! خواب بشر، غذا خوردن و استراحت و وقت آزادش هم كار است! من همه اينها را كار مى بينم كه بعدها جامعه آنها را تفكيك كرده و اسم وقت آزاد و اوقات فراغت روى آنها گذاشته است. در صورتى كه مثلاً خواب، كار اكتيو مغز است و بدان نياز دارد. هنر، فرهنگ، دانش و بينش و غيره هم همينطور.» در ادامه همين توضيحات، از عامل «تغيير بينش» ياد مى كند و به كارگيرى مغز اجتماعى را نيز در اين رابطه دخيل مى داند: «با دانش فقط مى توان فاجعه به بار آورد. بايد بينش هم عوض شود. هنر هم كاتاليزاتور است و مى تواند وجدان بيدار جامعه باشد، البته هنر سالم نه هنر بيمار. پس اگر دانشمند بخواهد انديشمند بشود به همه اينها براى موفقيت نيازمند است. دانشمند بايد «من»ش را فراموش كند، «خود»ش را گم نكند. يعنى خود «خود» هم حافظه جمعى است. ما «خود» فردى نداريم. نبايد خودمدارى باشد. دانش اول بايد به مدنيت، جامعه پذيرى و مغز اجتماعى كمك كند. مغز هيجانى، كاركردى، يادگيرى و ... رشد مى كنند. اما از همه مهمتر براى من، مغز اجتماعى است كه دانش، هيجانات، هنر و غيره در خدمت مغز اجتماعى قرار بگيرد.
انسان يك موجود اجتماعى است و شادى تقسيم نشده، اندوه بزك شده است! دانشمند بايد از لابراتوارش هم فراتر برودكه از علم سوء استفاده نشود و از خودش هم سوء استفاده نكنند
حسن عشايرى در ايجاد علاقه و پيش گرفتن راهى چنين دشوار اما لذتبخش و پرثمر، به نقش دبيرستان فردوسى و معلم هاى كم نظيرى اشاره مى كند مى گويد: «مدرسه ما كيفيت خيلى بالايى داشت و بايد گفت كه نيمچه دانشگاه يا دانشكده بود. مديران و مسؤولان آن به شكل غيرمستقيم، ذهن ما را براى پرسيدن سؤالهاى زيادى از زندگى روزمره آماده مى كردند. آنجا انجمن هاى ادبيات داشتيم، انجمن زيست شناسى، ورزش، كوهنوردى و ... با آن فقر اقتصادى حاكم در زمان كارها خيلى گسترده انجام مى گرفت. من تعجب مى كنم چرا حالا كه اين همه امكانات هست آن كيفيت حتى در سطح حداقل نيست. معلمان ما فرزانگانى بودند كه راه را نشان مى  دادند بدون آنكه سد معبر كنند. يعنى ايجاد انگيزه مى كردند. من با اين ذهن به آلمان رفتم. برخلاف دانشگاههاى ما، آنجا نشست هايى برگزار مى شود كه عده اى ميان رشته اى، فراتر از رشته هاى خودمان مى آيند در دانشگاه سخنرانى مى كنند؛ سخنرانى هايى به زبان ساده و براى همه. مثلاً تشريع مى كردند كه «تئورى اطلاعات» چيست؟ يا «سايبرنتيك» چيست؟ فلسفه  دان مى آمد به زبان ساده مى گفت فكر كردن يعنى چه و منطق يعنى چه؟ آنجا ياد گرفتم كه هر كس بزرگ فكر كند، مى تواند بزرگ اشتباه كند!».
اما مشكلات عديده رشته مغز و اعصاب در كشور ما چيست؟ مى توان مثل ساير علوم، مشكلات بسيارى براى آن تراشيد. حسن عشايرى مهمترين مشكلات را از ديدگاه خود چنين ترسيم مى كند: «خدا را شكر به اندازه كافى در كشور نورولوژيست [عصب شناس] و جراح مغز و اعصاب خيلى خوب داريم. در حد نياز توليد شده و مى شود؛ در علوم انسانى از دانشگاه آزاد تا دانشگاههاى ديگر ولى مشكل اول ما نداشتن زبان مشترك است و دوم اين كه همانند تحقيقات صنعتى ما، يك بخش مونتاژ است در رشته اعصاب و رفتار. زبان مشترك يعنى وقتى مى گوييم علوم اعصاب براى خدمت به بيماران و نوار مغزى مى  نويسيم و MRI [ام. آر. آى] و ... اينها ديگر سر زبان ها افتاده و امروز همه از مغز عكس رنگى مى گيرند. ولى شناخت بعد اجتماعى مغز و انگيزه هاى بنيادى آن مهم است. يعنى چرا در شرايطى كارهايى صورت مى گيرد كه من اسمش را مى گذارم «كسوف خرد»؟ دانش را دارد ولى خردورزانه انجام نمى دهد. چطور هيجانات و عواطف انسانى پردازش مى شود؟ اينها سؤالات پيچيده اى است. از همه بيشتر زبان و شناخت، زبان و مغز خيلى مهم هستند. زبان يعنى فرهنگ. زبان خانه هستى است. واژه بذر فكر است، عمل فرزند سخن است. اينها با هم ارتباط دارند. يعنى سازمان بندى رفتار ما به وسيله زبان درونى آگاهى، حافظه، آموخته ها و انگيزه هايمان شكل مى گيرد. اينجا مداخله گرى هاى جالبى پيش مى آيد، مثل ترافيك. اين مغز كه مى بيند باران مى آيد و اگر برود، دوباره گير مى  كند، چطور مى رود و تصادف مى كند، حق ديگران را مى گيرد و استرس براى خودش توليد مى كند؟ فشارخون را بالا مى برد؟ چرا تأمل نيست؟ چرا روزمرگى اتفاق مى افتد؟ اين مغز است كه بايد آينده را ببيند. كسى كه آينده را مى بيند مى تواند پيش بينى كند. پس مى تواند پيشگيرى كند. بايد بدانيم بين خردورزى و دانش و توانايى ها يك تعارض وجود دارد. دانش هميشه خردورزى نيست، تا زمانى كه بينش عوض شود. با دانش مى شود بمب ساخت...!»
 از سخنان دكتر عشايري:
٭ شك ژرفا سنج درياي حقيقت است.
٭ بر سخت و زبر ، نرم و لطيف سازگار است.
٭ دارندگي هميشه برازندگي نيست.
٭ رازماندگاري ما ايرانيها رازسازگاري ماست.
٭ عشق بي فرزانگي ، ديوانگي است.
٭در كوچك بزرگ را ببينيم و در بزرگ كوچك را.
٭ بهترين شادي حاصل كار است.
٭نقد ، نفي نيست.
٭فوق العاده از طبيعت دوريم.
٭هنر براي غفلت زدايي است.
٭ خيلي ها استاد چاه نما هستند.
٭اگر دل عقل داشته باشد براي خوبيها مي تپد.
٭مي توان با شور زندگي تعادل داشت.
٭جرات كن ، فرزانه باش.
٭ ايرانيها خيلي حرف مي زنند اما در هر صد كلمه هفت تا معنا دار است.
٭ما در روز 4 ثانيه و در سال 10 تومان صرف كتاب مي كنيم!
٭براي تغيير رفتار زشت بايد آن را شناخت.
٭ شاگرد ما بايد ما را كهنه كند!
٭شعاع اعتماد ما افقي است.
٭ درمان هميشه تلخ است اما نتيجه اش گوارا.
٭ زندگي طيف است نه خط.
٭ما بايد بحران ها را فرصت كنيم و نه فرصت ها را بحران.
٭همزيستي بالاترين هنر زندگي است.
٭ ما مي توانيم فقير باشيم اما حقير نه!
٭ساده مساوي سطحي نيست.
٭با سه چيز بايد به جد مبارزه كرد : فقر ، ترس و جهل
٭ متاسفانه امروزه رابطه تو و من شده است تومن!
٭بينش بيش از هر چيز لازم است.
٭ تعقل يعني پي بردن به خطاهاي عقل.
٭زندگي سراسر حل مساله است.
٭ به بچه ها بايد اشتباه كردن را ياد داد!
٭زندگي چَــراگاه نيست ، چِرا گاه است.
"حماقت وقتی جمعی میشود ،نا پیدا میگردد"
همچنین در کتاب ایران آینده از نگاه سه اندیشمند ایران امروز (پديدآورنده: شهرداد ميرزايي
ناشر: ديبايه )که حاصل  گفت و گوها ی دكتر حسن عشايري ،دكتر رضا منصوري فيزيكدان و از نظريه‌پردازان توسعه‌ي علمي، دكتر موسا غني‌نژاد اقتصاددان مسلط به تاريخ و جامعه‌شناسي ايران است  هركدام از زاويه‌اي به موضوع آینده ایران نگريسته و مسائل را تحليل كرده‌اند"

روان شناسی ، بهداشت روانی ، اطلاع رسانی

Sunday, June 24, 2012

پوست خربزه زیر پای سپاه - بیشترین "نگرانی" از وضعیت ایجاد شده توسط دولت برای قرارگاه "حق و وظیفه" دوستان "سپاهی" است


اینکه روش یک طرفه به قاضی رفتن و موضوعات را مطابق میل خود تفسیر کردن از طرف جناب آقای سعیدی از صاحب منصبان "سپاه" براساس رویه "متکلم الوحده" بودن روحانیت بر منابر "پنهان" است. لیکن مطالب مطرح شده از زبان ایشان در خصوص توجیه ضرورت های "بانکداری، تجارت ، دلالی پیمان های عمرانی بزرگ و... که در رسانه های روز شنبه 3 خرداد منتشر شده است، قدری "بار مسئولیت" بیشتری را طلب می کند.

 اگر ادبیات ویژه شخص رئیس جمهور منصوب با محوریت «خود گوید! و خود خندد!» مورد نظر ایشان نبوده باشد. تصویری که ایشان از شرایط فعالیت های اقتصادی تحمیل شده به "سپاه" بدست می دهند و سعی در توجیه آن را داشته اند، از بیان عمق "فاجعه ای" که با شکست های پشت سرهم نصیب سپاه خواهند کرد، عاجز است.

اینکه دولت مستقر هر جا "کم" می آورد و به دلایل گوناگون پروژه های مختلف را به قرارگاه خاتم الانبیا "پاس" می دهد صرفاً نوک کوهی از "تولید" و "باز تولید" یک "بحران هدفمند" است که در این نمای اول دیده نمی شود.

اولین نکته در این واگذاری ها، این واقعیت است که در هر حکومتی، وقتی رهبران «نالایق و بی کفایت» هستند. سربازان باید از «جان گذشتگی و فداکاری» بیشتر نشان دهند تا «ظاهر چرخ امور بر مدار دوام» بماند. و این «دردی» است که بیشتر از هر کسی دوستان "سپاهی "، امروز باید پس از سالها تحمل انواع اقسام «ناملایمات نامربوط» به آن آشنا شده باشند و آنرا با گوشت و پوست و استخوان شناخته باشند.

دومین نکته در کوتاه مدت ایجاد شکاف و فاصله اجتماعی فی بین "فعالین اقتصادی" بخش خصوصی - بعنی مردم - با سپاهیان است و به این وسیله عملاً فاصله اجتماعی قابل توجهی فی بین فعالین بخش خصوصی با آنها ایجاد می شود.

سومین نکته اما، با توجه به "سیاست های فلاکت بار اقتصادی دولت" و باتوجه به تراکم امور اقتصادی کلان بر عهده  سپاه ، گذاشتن بار تقصیر شکست های اقتصادی بردوش سپاه پاسداران و به شکست کشاندن سپاه در عرصه عمل خواهد بود.(نمونه قابل مقایسه بهره برداری قطر از میادین گاز ی خلیج فارس – حداقل 60 میلیارد دلار-  و مقایسه آن با عملکرد فرماندهی قرارگاه در پروژه های مشترک گازی با قطر - ؟ میلیارد دلار- است.)

 با توجه به 3 نکته فوق است که گشاده دستی در واگذاری پروژه های بزرگ به سپاه پاسداران، بیشتر  شبیه گذاشتن پوست خربزه بر سر راه "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" است و بنظر می رسد بیشترین نگرانی از وضعیت ایجاد شده فعلی توسط دولت برای قرارگاه و در کل، "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی"، حق و وظیفه دوستان "سپاهی" باشد!

چرا؟ «برای اینکه از "خشم تولید شده" در میان فعالین اقتصادی و در مقابله با سیاست های نادانی اقتصادی دولت مستقر و با آدرس غلطی که داده میشود، بخش قابل توجهی، نصیب دوستان "سپاهی" خواهد شد.»

 این مختصر برای ثبت در تاریخ نگاشته شد و جناب ایشان می توانند به خاطر داشته باشند،  که با ادامهء مسیر در پیش گرفته شدهء فعلی  "در واقع ارگان موثر و نظامی "سپاه " قربانی سیاست های غلط دولتی خواهند شد که هر جا کم می آورد بدنبال برادران قاچاقچی می گردد".

4 تیر ماه 1391

Friday, June 22, 2012

مذاکرات هسته ای (بریدن با "پنبه" واین "شب" های "مهتابی")- چرا مذاکرات هسته ای بر مدار درست می چرخد

شب مهتابی روشن

توضیح تیتر:
چرا "پنبه" ، چون هیچ جائی برای اعمال خشونت نمانده است!
چرا "شب" ، چون اینکه منافع ملی 70 میلیون ایرانی با منافع باندی جناح حاکم منطبق نیست، هنری نیست که بشود به آن افتخارکرد!
چرا "مهتابی" ، چون هیچ جزئی از اجزای بازی تاریک نیست!

"چماق اتمی" کاربرد خود را از دست داده است. رسم قدیم این است که در این فاز "چماق"، که تغذیه آن هزینه های زیادی هم دارد. مثل "اژدهای بر دوش" به خوردن صاحب خود مشغول می شود.
 (درس عبرتی که چماقداران "با نمکی" می توانستند از فرود آن بر سر "سازندگی" یاد بگیرند! و نگرفتند)

واقعیت ملموس تر اما، این است که در اقتصاد های نفتی "کاهش یا افزایش" درآمد های نفتی با میزان خدمت گذاری دولت ها "نسبت عکس" دارد و  به میزان "اعمال کاهش درآمد های نفتی" از خرابکاری متمرکز دولتی در اقتصادهای نفتی کاسته می شود.(قدرت سرکوب اقتصادی نیز تا حدودی مهار می شود)

... واما "تحلیل" موضوعات مربوط به "مذاکرات هسته ای " از منظر نطر مردم ایران:


قحط الرجال در یک حکومت چگونه واقع می شود؟
قحط الرجال بمثابه هر پدیده اجتماعی دیگری یک فرآیند دو گانه است.
اول آنکه اکثریت “افکار عمومی” از اساس کاری را که برای انجام آن کار “رجلی” لازم است، قبول ندارد!
دوم اینکه مجری کار به دلیل “کسر اعتماد به نفس” جرات سپردن آن کار را به “رجلی” که به غیر خودش است، ندارد.
دچار بودن به پدیده “قحط الرجال” به استناد هر دو گزاره فوق مرحله ای از “پروسه اعمال حاکمیت” مقتدرانه نمی تواند باشد و از نشانه های یک حکومت “توتالیتر” هم نیست.
مجموعه حکومتی که با پدیده قحط الرجال روبرو گردیده، اگر عاقل باشد می تواند به راحتی برآورد نماید که “نخبگان مناسب برای انجام امور اجرائی به دلیل اشراف به نادرستی “راه” حتی با قیمت ها و هزینه چند برابر “حاضر نیستند” در پروژه “باخت – باخت” مشارکت نمایند.
وچون این حکومت ها با “کسر اعتماد به نفس” پس از اطلاع از واقعیت “عدم پذیرش نخبگان ” روبرو می شوند روی دوم سکه “عدم مقبولیت” خود را نشان خواهد داد. که به صورت “قحط الرجال” خود را می نمایاند.
مدیران ارشد که در پیش برد برنامه های خود با پدیده “قحط الرجال” روبرو می شوند، دو راه بیشتر ندارند:
اول آنکه به اصلاح “برنامه” به گونه ای بپردازند که ضمن تامین منافع و اهداف خصوصی “مقبولیت” حداقلی از نخبگان را نیزبه برنامه جلب نمایند.
ویا اینکه در لاک دفاعی فرو رفته سعی کنند کل مراحل اجرائی کار را “شخصاً” به انجام برسانند.
و اما “علم مدیریت” این آقایان را به شدت تنبیه خواهد کرد. چرا؟
برای اینکه سپردن “کار به افراد کاردان” حداقل مورد نیاز انجام هر پروژه ای است! و وقتی که بهترین “اهداف وبرنامه ها” بدست افراد “نا بلد” انجام میشوند. مثل دفاع “بد” تیشه بر ریشه “اصل کار” خواهد زد.
به همین دلایل پیش بر شمرده اما، شرایط “قحط الرجال” امروز که جناح حاکم با آن روبرو است. در میان نخبگان، بیشتر موجد “دلسوزی” است تا دلیل “عصبانیت”، چرا که پس از آغاز “فرآیند” و پدیدهء روبرو شدن با “قحط الرجال” در واقع بازی “یکی بر سر شاخ بن می برید” در “سیستم اعمال حاکمیت” شروع شده است.
مرحله ای از تاریخ که تحت عنوان ” افکار عمومی اعمال حاکمیت را نمی پذیرند و حاکمان قادر به اعمال قدرت نیستند” شناخته می شود.
این فرآیندی است که از نماز جمعه 29 خرداد 1388 با قبول کلیه مسئولیت اقدامات “دوران”، توسط جناح حاکم در جامعه ما تشدید شده است. اینکه بزرگترین “داشته” حاکم در “مذاکرات هسته ای” از آقای سعید جلیلی  به آقای علی باقری “داماد خانواده” تغییر مکان می دهد نیز نمونه دیگری از ورود به تشدید بیشتر بحران “قحط الرجال” در اعمال حاکمیت است.
این که “مصلحان اجتماعی” در میان “نا باوری” اپوزیسیون برای جلوگیری از این نوع “سقوط حتمی” از آبروی خویش مایه می گذارند نیز از همین منظر قابل “ارزش یابی” است. آنها می دانند که با پیشرفت بحران “قحط الرجال” که همان نمونه تاریخی “کور کردن فرزندان توسط نادر شاه” فاتح هندوستان برای نشان دادن خسارت های آن کافی است. بیشترین خسارت بر کیان مملکت و ساکنان آن وارد خواهد شد و این پدیدهء “نادانی” در هیچ حالتی به نفع “جامعه” نیست و اگر می شود و تا می توان، باید از این نوع “سقوط” ابرام داشت.
برای ثبت در تاریخ هم که شده باید به اطلاع آقایانی که “بر سر شاخ” در حال “بن بریدن” هستند، رساند!
راه خروج از این بحرانی که به آن دچار شده اند بازگشت به “تکریم” افکار عمومی است و حداقل هزینه های این بازگشت “غلبه بر بحران قحط الرجال” در مسیر حرکت است که در پیش رو است.
ما آنچه شرط بلاغ است گفتیم!
پا فشاری بر ادامه اشتباهات بویژه “تحمل دولت نادانی” تا آخرین قطره وجود و عدم بازگشت به “جمهور مردم” پاشنه آشیل این مسیر است که آقایان پیش رو دارند. هنوزبرای قبول “جمهور مردم” که در انتخابات 88 بیان شده است. اندکی وقت باقی است.
یا حق

و اما… آیا می توان انتظار داشت جهان متمدن و سیاست مداران کشورهای دیگر به اندازه مردم صلح دوست، مسالمت جو و عافیت اندیش کشور ما در برابر تعرضات یک جریان تاریخی “متحجر” سیاست سکوت و مدارا را پیشه نمایند؟
حداقل عقل معاش و مشاهده آنچه بر مردم با حیا و مسالمت جوی ایران گذشته و می گذرد به روشنی بیانگر جواب منطقی به سئوال فوق است. مردم ایران اجازه دادند که “سلاح قدرت ملی” به دست ” مست زنگی” بیافتد و سالها هست که مجبور به تحمل همه نوع ناملایمت ها و ستم های ناروا گردیده اند. همین تجربه کافی است که جواب جامعهء جهانی روشن و شفاف یک “نه” بزرگ به جناح حاکم و جویای نام و پیگیر برای دست یابی به انرژی حتی در “قالب” صلح آمیز آن ولی بدون نظارت بین المللی باشد.
نکته ای که نباید از آن غافل بود، اما این نکته اساسی و با اهمیت است که خوشبختانه تا امروز تمامی جامعه جهانی حساب جداگانه ائی برای “مردم ایران” در مقایسه با جناح حاکم به شدت “دروغگو” باز کرده اند و این موضوع در عین حال که مبین پتانسیل کافی در جامعه جهانی برای همراهی با عقلای ایرانی است، بار مسئولیت بیشتری را نیز بر آنها تحمیل می نماید. آن مسئولیتی که پیشگامان اصلاح و برگرداندن ایران به  مسیر صحیح تاریخی با مدیریت داهیانه، مجبور به جوابگوئی به آن بوده و هستند وآن روشن کردن افکار عمومی در مقابل هجمه “عوام فریبی” دجاله وارجناح حاکم است و این مهم انجام نخواهد شد مگر با روشن کردن نکات تاریک و تاباندن نور آگاهی و دانائی بر محدوده های تاریک نگهداشته شده با دغل ودروغ و ریا.
در این مسیر به “حداقل وحدت” بین همه علاقه مندان ایران و انسانهای سالم و صادق نیاز است و “بادا”  که در این حد از وحدت بتوانیم “همدل” و “هم پیمان” برای ریشه کن کردن “جهل” و “عوام فریبی” پایدار و استوار باشیم!
مذاکرات آخر خرداد در “مسکو” به عنوان بخشی از سناریو “جنگ طلبی” و” صلح جوئی” جهانی به رصد و مراقبت ویژه “مردم ایران” نیاز خواهد داشت و «دنیا و مذاکره کنندگان کشورهای 5+1 باید بدانند که تا زمانیکه با «نمایندگان مشروع» مردم ایران «طرف مذاکره» نیستند، هر گونه «تحریم اقتصادی» ایران و یا هر گونه «تقابل نظامی» با جناح حاکم جز ضربه زدن به «جنبش مردمی» در ایران حاصل دیگری ندارد و صرف زیاده طلبی های جناح های حاکم توجیه کننده رفتارهای منفعت طلبانهء «دنیای متمدن » امروزی نمی تواند باشد.»(نقل از یادداشت “ما و مذاکرات 3 خرداد”  بغداد).
وقت آن است که با یاری تمامی علاقمندان به سرنوشت میهن،  جهان متمدن و نمایندگان افکار عمومی دنیا در تیم 1+5 نیز صدای “هم آوای” مردم ایران را شنیده و مطلع شوند که تا زمانی که با “نمایندگان مشروع مردم رنج کشیده “، طرف مذاکره نیستند، هر گونه “تحریم غیر مالی جناح حاکم” و “اقدام نظامی” علیه ایران از کوچکترین منطق دیپلماسی بین المللی بر خوردار نخواهد بود!
البته تا امروزمذاکره کنندگان کشورهای 1+5 نشان داده اند که با هوش تر از آن هستند که به جناحی از حکومت در ایران “اعتماد” نمایند که نه تنها به دنیا و نه تنها به مردم و مطالبات بر حق مردم ایران “دروغ ” می گویند. حتی به “خودشان “هم دروغ می گویند.

Tuesday, June 19, 2012

چه حقیر است فرستادن "داماد" برای اساسی ترین "مذاکره" هسته ای

قحط الرجال در یک حکومت چگونه واقع می شود؟



قحط الرجال بمثابه هر پدیده اجتماعی دیگری یک فرآیند دو گانه است.
اول آنکه اکثریت "افکار عمومی" از اساس کاری را که برای انجام آن کار "رجلی" لازم است، قبول ندارد!
دوم اینکه مجری کار به دلیل "کسر اعتماد به نفس" جرات سپردن آن کار را به "رجلی" که به غیر خودش است، ندارد.

دچار بودن به پدیده "قحط الرجال" به استناد هر دو گزاره فوق مرحله ای از "پروسه اعمال حاکمیت" مقتدرانه نمی تواند باشد و از نشانه های یک حکومت "توتالیتر" هم نیست.

مجموعه حکومتی که با پدیده قحط الرجال روبرو گردیده، اگر عاقل باشد می تواند به راحتی برآورد نماید که "نخبگان مناسب برای انجام امور اجرائی به دلیل اشراف به نادرستی "راه" حتی با قیمت ها و هزینه چند برابر "حاضر نیستند" در پروژه "باخت – باخت" مشارکت نمایند.

وچون این حکومت ها با "کسر اعتماد به نفس" پس از اطلاع از واقعیت "عدم پذیرش نخبگان " روبرو می شوند روی دوم سکه "عدم مقبولیت" خود را نشان خواهد داد. که به صورت "قحط الرجال" خود را می نمایاند.

مدیران ارشد که در پیش برد برنامه های خود با پدیده "قحط الرجال" روبرو می شوند، دو راه بیشتر ندارند:
اول آنکه به اصلاح "برنامه" به گونه ای بپردازند که ضمن تامین منافع و اهداف خصوصی "مقبولیت" حداقلی از نخبگان را نیزبه برنامه جلب نمایند.
ویا اینکه در لاک دفاعی فرو رفته سعی کنند کل مراحل اجرائی کار را "شخصاً" به انجام برسانند.

و اما "علم مدیریت" این آقایان را به شدت تنبیه خواهد کرد. چرا؟
برای اینکه سپردن "کار به افراد کاردان" حداقل مورد نیاز انجام هر پروژه ای است! و وقتی که بهترین "اهداف وبرنامه ها" بدست افراد "نا بلد" انجام میشوند. مثل دفاع "بد" تیشه بر ریشه "اصل کار" خواهد زد.

به همین دلایل پیش بر شمرده اما، شرایط "قحط الرجال" امروز که جناح حاکم با آن روبرو است. در میان نخبگان، بیشتر موجد "دلسوزی" است تا دلیل "عصبانیت"، چرا که پس از آغاز "فرآیند" و پدیدهء روبرو شدن با "قحط الرجال" در واقع بازی "یکی بر سر شاخ بن می برید" در "سیستم اعمال حاکمیت" شروع شده است.

مرحله ای از تاریخ که تحت عنوان " افکار عمومی اعمال حاکمیت را نمی پذیرند و حاکمان قادر به اعمال قدرت نیستند" شناخته می شود.

این فرآیندی است که از نماز جمعه 29 خرداد 1388 با قبول کلیه مسئولیت اقدامات "دوران"، توسط جناح حاکم در جامعه ما تشدید شده است. اینکه بزرگترین "داشته" حاکم در "مذاکرات هسته ای" از آقای سعید جلیلی  به آقای علی باقری "داماد خانواده" تغییر مکان می دهد نیز نمونه دیگری از ورود به تشدید بیشتر بحران "قحط الرجال" در اعمال حاکمیت است.

این که "مصلحان اجتماعی" در میان "نا باوری" اپوزیسیون برای جلوگیری از این نوع "سقوط حتمی" از آبروی خویش مایه می گذارند نیز از همین منظر قابل "ارزش یابی" است. آنها می دانند که با پیشرفت بحران "قحط الرجال" که همان نمونه تاریخی "کور کردن فرزندان توسط نادر شاه" فاتح هندوستان برای نشان دادن خسارت های آن کافی است. بیشترین خسارت بر کیان مملکت و ساکنان آن وارد خواهد شد و این پدیدهء "نادانی" در هیچ حالتی به نفع "جامعه" نیست و اگر می شود و تا می توان، باید از این نوع "سقوط" ابرام داشت.

برای ثبت در تاریخ هم که شده باید به اطلاع آقایانی که "بر سر شاخ" در حال "بن بریدن" هستند، رساند!
راه خروج از این بحرانی که به آن دچار شده اند بازگشت به "تکریم" افکار عمومی است و حداقل هزینه های این بازگشت "غلبه بر بحران قحط الرجال" در مسیر حرکت است که در پیش رو است.

ما آنچه شرط بلاغ است گفتیم!
پا فشاری بر ادامه اشتباهات بویژه "تحمل دولت نادانی" تا آخرین قطره وجود و عدم بازگشت به "جمهور مردم" پاشنه آشیل این مسیر است که آقایان پیش رو دارند. هنوزبرای قبول "جمهور مردم" که در انتخابات 88 بیان شده است. اندکی وقت باقی است.
یا حق
31 خرداد 1391

فضای پارک‌ها برای قشر مذهبی ناامن است/وضعیت سخت معیشتی مردم/ آقای ولایتی ساعت خواب بجای صحت خواب




خبرگزاری فارس: فضای پارک‌ها برای قشر مذهبی ناامن است/وضعیت سخت معیشتی مردم










جناب ولایتی! هنوز متوجه نشده اید:

فضای ایران برای هواداران شما و خانواده های مذهبی نا امن شده است؟
بدون شوکر و باطوم و محافظ و بسیجی قدرت برگزاری "با ارزش ترین مراسم مذهبی" را هم ندارید؟
که با ادامه راهی که "حاکم جان و مال شما" در پیش گرفته، همین حداقل ها را هم از دست خواهید داد؟
که تاریخ در مورد دوران حکومت جناحی و "منصوبین نادان" بر جان و مال مردم، قضاوت سختی کرده! و بزودی رای نهائی صادر میشود؟

توصیه می شود یادداشت "آقای حاکم، منصوبین خود را در این"آینه" دیده اید؟" را برای دوستان خود ارسال بفرمائید. مطالعه بفرمایند.

Monday, June 18, 2012

نقدی بر یادداشت "دائم در دور باطل" به قلم «آذرک» وتکریم مهدی خزعلی

پیش گفتار:
یادداشت "دائم در دور باطل" مزین است به کاریکاتوری از "مانا نیستانی" که به اعتقاد این قلم در مذمت "توهم" سرکوب گران کشیده شده. جسارت کرده از "مانا" اجازه بگیرم و به هر گونه "توهم توطئه"ای نسبت دهم. "توهم توطئه" یکی از بیماری های شناخته شده از انواع "بی عملی اجتماعی" است که می تواند به عنوان بیماری شناخته شود. و دریغ از بالاترینی ها که به این "بیماری حاد" در راه مبارزاتی شان دچار گردند!


... واما متن:
در خصوص یادداشت لینک شدهء " دائم در دور باطل" نقد و نظری به شرح ذیل نوشته شد که برای نقد و نظر مستقیم  در اینجا عیناً انتشار می یابد.
تا "چه" قبول افتد و "چه"درنظر آید!



ساعت 15:30 دقیقه بعد از ظهر روز دوشنبه این لینک را جزء لینک های قبل از داغ شدن دیدم .
از وحدت نظر تعداد قابل توجهی از دوستان گرامی در دادن نظر مثبت به یک موضوع سبک و کم ارزش که حتی "کارتون" نیستانی که سر تیتر نوشته آن است، به متن آن چنان ارتباطی ندارد احساس خوبی داشتم.

برآنم که این دوستان، مستقل از تعلقات خاطر شخصی، در یک موضوع باید باهم وحدت داشته باشند.

جزء حقیر این وحدت نظر می تواند پیدا کردن یک "دیوار کوتاه" برای خالی کردن "عقده"های متراکم باشد. ولیکن جزء دیگری می تواند این باشد که با هر عقیده و نظری و مستقل از دسته بندی های بوجود آمده یک خط "جستجو گری" این تعداد از دوستان فعال در "بالاترین" را به هم پیوند می دهد.

برای آن حس می نویسم. حسی که در آن دوستی با "انرژی 187000" را به دوستی با "انرژی 970" ، "مستقل ار اعتقادات شخصی" در موضوع این لینک به هم پیوند داده است.

دوستان گرامی: یک دنیا کار بر زمین مانده برای مطالبات سرکوب شدهء مردمی که ما به آنها و آنها به ما تعلق داریم وجود دارد. برای آنها چه تدبیری یافته و بر سر آن هم "قسم" شده اید. ما را هم به آن فرا بخوانید!

اینکه یک "دیوار کوتاه" انسان علاقمندی را که به همهء استهزاء های شما همان لبخندی را تقدیم می کند که به بازجوی زندانش، سنگ اندازی کنیم (آن هم "دایره وار" که اگر به ایشان نخورد، به سر یار هم تیمی خواهد خورد) چیزی بر نداشته های ما نخواهد افزود!

در خاتمه یادداشتی تحت عنوان "دلنوشته ای به دکتر مهدی خزعلی" قبلاً حضور تان نگاشته و تقدیم شده که مایلم دوستان مخالف، با زحمتی حداقلی آن را به "نقد" بکشند.
«به گوش جان منتظر دریافت نظریات دوستان خواهم بود.»

ضمناً حالا دیگر لینک تان داغ شده به قول rammstein "رفت صفحه اول"
29
خرداد 1391 ساعت 16:15 دقیقه


در پایان و با همراه کردن کاریکاتور "مانا نیستانی" با یک روایت تاریخی(شاید کاریکلماتور) برای تمامی دوستان نقد کننده این یادداشت بهترین ها را آرزو می کنم.

نقل است که یکی از بزرگترین شخصیت های تاریخ ساز در جامعه بشری در دورانی که در سیبری در تبعید اجباری قرارداشته به اصرار خرده نان های «حداقلی را که مقدور بود» جمع آوری و برای گنجشک ها می برده و در ضمن اعلام میکرده که «دلم به حال این موجودات ضعیف می سوزد. چراکه نمی توانند «حزب» تشکیل بدهند.»