Friday, June 29, 2012

به بانو "عفت ماهباز"! بانو سخن بگو، از درد روزگار، تا شعله بر کشد بر جان و یادگار

حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر: بشتابید برای شکنجه، عفت ماهباز




روز شنبه 10 تیر ماه 1391 است. صبح با خواندن نوشته درد آلوده بانو "عفت ماهباز" شروع می شود و طفل خیال مرا با خود می برد به سالهای دهه 60 ، سالهای عریان  "رنج، رنج و رنج".
تک تک سلول های بدنم را رعشه ای عظیم در هم می کوبد. نه اینکه ساعتی از آن سالها تاکنون، رنجی را که بر ما رفته است فراموشی از من دزدیده باشد. هرگز!

بانو!

در "باغجه های" کوچک وحقیر "دانه دانهء" انسان خاک ما صدها گل صنوبر، داوودی، رز...سالهاست زنده نگهداشته می شوند. به امید گلستانی که گم شده است. گلستانی که قرار است بر خاک آن یادهایمان را بکاریم و سر در سریر خاکش، بگذریم!

اما سئوالی بزرگتر از "این درد آشنا" در جان من شراره می کشد.

نوشته را از سایت گویا نیوز خوانده ام . با حرف حرف آن "شکنجه" می شوم و تنها حس "زندگی" در من ارتباط با ضرب "دردی است" که چون مادری پا به ماه ، بیش از 200 سال است با خودم "حمل" می کنم.

 آری، حس غریب "حاملگی" همراه با درد "مرده زائی" های 30 سال پشت سر و تصور نازائی های 30 سال آینده، مرا در خود می پیچد. ومن حیران می مانم که به این ارتباط، به این حیات باشکوه و درد ناک، ما! چرا نام نامربوط "فضای مجازی" نهاده ایم؟!

***
از دید یک انسان "ابزارساز" این ارتباط با نوشته بانو  که هم زمان در سرتاسر گیتی دوستان ما را به سیخ تسبیح یک درد مشترک می کشد، با این همه حس درد، کینه، رنج، نمی تواند چیزی مجازی باشد. این یک شبکه بسیار ساده از "نرو های" عصبی است. شاید بسیار واقعی تر از حس سوختن دست، با شراره سیگاری که در دست خواننده می سوزد و می سوزاند و تو حسش نمی کنی.

به اعتقاد این قلم آن چیزی که به عنوان "فضای مجازی" می شناسیم اش. کوچکترین واحد های "نرو های عصبی" حیات بشر است. که در هنگام "حس آن" تمامی حواس آدمی را می تواند "تسخیر" کند.

وقتی با این دیدگاه به موضوع نگاه می کنم. شکل تجسمی "خرد جمعی" در اجتماع که می تواند به عنوان بزرگترین سرمایه هر جامعه ای ارزیابی شود. در منظر نظر ظاهر می شود.

در هفته گذشته و با طرح "آشنائی با دکتر عشایری" سعی کردم راجع به این "نروهای عصبی" وشبکه حسی ائی که آن ها را به هم پیوند می دهد، طرح سئوال داشته باشم.

در این مختصر اما، از  "عفت ماهباز"ها تقاضا می کنم در این خصوص و اینکه آیا می توانند با این حس "اجتماعاً ضرور" ایجاد ارتباط نمایند. برایمان بنویسند.

 شاید باب بحثی باشد برای "سازمان دادن" به سیستم عصبی پزاکنده مردمی که "تاریخ بطور جدی با آنها سخت گرفته" و "دچار" بی حسی در درک "دردهای مشترکمان" به نحوی بیمار گونه شده اند.

این درخواست را با این هوس می نویسم که «اگر ما "شبکه عصبی نروها" در واحد های اجتماعی را به رسمیت بشناسیم. قدر "تفکر اجتماعاً لازم" خود را می توانیم بشناسیم و بدانیم.»

 و از این گذرگاه می توان امید داشت "خرد ورزی اجتماعی" مان را از نو "سازمان" خواهیم داد!

***
اگر با این نوشته توانسته باشم، حتی "یک سئوال جدید" در ذهن "یک هم وطن" ایجاد کنم. به عرصه عمل اجتماعی ئی که در آن باید «دردها و رنج ها و کینه هایمان را به "خشم تغییر خواه" تبدیل کنیم، نزدیک تر شده ایم.»

باشد که چنین باد!


2 comments:

  1. هر ادعّایی باید مُستند به مَدرک اثباتی باشد. (در مورد مقاله خانم عفت ماهباز)

    http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-43240.html

    ReplyDelete
    Replies
    1. دوست عزیز تساهل وتسامح یکی از اصول زندگی سالم است. بپذیرید که برای من خطائی که از یادداشت بانو "عفت ماهباز" گرفته اید، اصلاً اهمیت نداردو غلط املائی دیگری هم که دوست دیگری از ایشان گرفته بود هم شامل این موضوع است.مدرک اثباتی اما، ازجنس دیگری است که مقاله شما موارد اثباتی نوشته ایشان را نقض نکرده است. دوستانه به عرض می رسانم که "کامل گرائی" در بسیاری از مواقع باعث جلوگیری از عمل است و بخصوص برای "مردان عمل"به هیچ وجه توصیه نمی شود.دوستدار شما

      Delete