Saturday, December 29, 2012

معرفی کوتاهترین رمانی که تا امروز نوشته ام؛ «به آقای حبیب ا... عسکراولادی مسلمان» -8 دی ماه 91


نیچه در فرازی از کتاب «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی» می نویسد. تنها صد نفر از انسان هائی که علیرغم درک تاریخ "غیر تاریخی" عمل کردند، رنسانس را در اروپا به راه انداختند و به نتیجه ای که امروز ما از آن میبینیم، رساندند.
و... اینکه اگر قرار باشد، موضوعاتی که برای نیاز امروز می باید خلق شوند؛ توسط کسانی که مسئول مراقبت و جلوگیری از تکرار اشتباهات تاریخی ما در گذشته هستند، تراز شود! دیگر شاهد هیچ نوآوری در تاریخ و اقدام جدید برای تغییر در وضعیتی از زندگی که در آن واقع شده ایم، نخواهیم بود.
این یادداشت را در دفاع از این نظر می نویسم که چزا؟ یادداشت «به حبیب ا... عسکراولادی مسلمان» که در وبلاگ ایران آباد در شب شنبه منتشر شد را یک قطعهء ادبی ویا به معنی دقیق کلمه «رمانی کوتاه مبتنی بر واقعیتی از زندگی اجتماعی ایرانی» ارزیابی می کنم!

یک رمان کوتاه عموماً کشمکش‌های کمتری از یک رمان دارد اما از یک داستان کوتاه پیچیده‌تر است.
(ویکی پدیا)

یادداشتِ «به آقای حبیب ا... عسکراولادی مسلمان» را در حدود 1200 کلمه، عصر روز جمعه نوشتم.
تعداد موضوعات مستقل از هم که بنحو غیرقابل تجزیه در این قطعه آمده و به آن پیچیده گی های یک "رمان کوتاه" میدهد، عبارتند از:

پیش از آغاز

-          1- دیروز 7 دی ماه مهمان دوستی بودیم.
-          2- در حین احوالپرسی دوستمان با نگرانی دست در جیب و کیفش کرد و گفت:
-          3- ساعتی پیش برای زدن بنزین به پمپ بنزین رفته بوده و بنظرش آمده،
-          4-  کارت سوختش را در پمپ جاگذاشته است.
-          5-  نگران بود و با ناراحتی مطمئن شد که «کارت سوخت را در پمپ جا گذاشته است.»
-          6- از او خواستم بجای نگرانی به پمپ بنزین برویم؛
-          7-  و اطمینان دادم همه شهروندان هنوز "دکتر احمدی نژادی" نشده اند و کارت را پیدا خواهیم کرد.
-          8- با بی حوصله گی پاسخ داد «مرد حسابی اینروزها کی کارت جا مانده را به صاحبش برمی گرداند»؟
به اصرار من به پمپ بنزین مراجعه کردیم.
-          9- دوستم را برای پیدا کردن جای پارک - در آن نزدیکی - جلوی پمپ بنزین پیاده کردم.
با دقیقه ای تاخیر ناشی از پارک ماشین،
-          10- به اتاق مدیریت پمپ بنزین رفتم و به جمعی چند نفره از مردان کار و آبرو پیوستم.
در این فاصله دوستم به کارتی که جا گذاشته بود رسیده بود و به محض ورود به من گفت:
-          11- هنوز انسان های خوب پیدا می شوند و کارت را به من دادند.
خواستم از مدیری که پشت میز نشسته بود تشکر کنم.
-          12- بطرف میز رفتم و با فردی مسن و محترم روبرو شدم.
-          13- یک لحظه از این همه شباهت ایشان با آقای حبیب ا... عسکراولادی مسلمان جا خوردم!
سلام و تشکر کردم و خارج شدیم.
-          14- دیروز 7 دی ماه در مصاحبه ای با خبرنگاران؛
-          15- آقای عسکراولادی در خصوص مهدی کروبی و میرحسین موسوی اظهار نظر معتدلی داشتند؛
-          16- و شهادت داده اند که «وصلهء پاره کردن عکس به آقایان نمی چسبد».
 شب که این خبر را می خواندم یاد مدیری که پشت میز در پمپ بنزین دیده بودم افتادم و حیران ماندم از شباهت قابل توجه ایشان به آقای عسکراولادی!

مقدمه:
-          17- ما در یک جامعهء سنتی بزرگ شده ایم.
-          18- هرچند مواضع سیاسی مشابهی با آقای عسکراولادی مسلمان نداشته ام و همواره در رقابت های سیاسی و انتخابی به جناح مقابل ایشان رای داده ام.
-          19- ولی به عنوان یک جریانِ رقیب به سوابق سیاسی ایشان همواره احترام گذاشته ام.
-          20- ایشان را نمایندهء سیاسی بازار سنتی می دانم و حق مطالبهء مواضع سیاسیِ جریانی را که ایشان آن را نمایندگی می کردند را همیشه محترم می دانستم.
در مصاحبه ای که در مورد آن می نویسم.
-          21- نکتهء جالبی دیدم که قبلاً – شاید به دلیل گرفتاری های روزمره – زیاد مورد توجه من قرار نگرفته بود.
-          22- اینکه آقای عسکراولادی در واقع با واگذاری دبیری تشکیلات موتلفه عملاً دوران بازنشستگی "سیاسی" خود را می گذرانند.
-          23- ( این نکته را در جواب سئوالی که در خصوص حصر موسوی و کروبی تاکید کرده بودند دیدم. آنجائی که با متانت بیان کرده اند که «مرا وارد سیاست نکنید».)
حال این یادداشت را خطاب به ایشان و با یک درخواست ساده ادامه می دهم.

آقای عسکراولادی مسلمان!

-          24- ما در ایران هر نوع گران فروشی و احتکار از هم میهنان در بازار سنتی دیده ایم؛
-          25- ولی دزدی؟ نه!
-          26- تعصبات و سختگیری های ایدئولوژیک دیده ایم؛
-          27- ولی حقه بازی و دغل بویژه ارتباط با جن و اجنه؟ نه!
به همین دو دلیل که به درستی آنها اعتقاد دارم و با توجه به بازنشستگی سیاسی شما که می تواند؛
-          28- سرکار را از اتهام وابستگی به غرب، جورج سورس و کودتای نرم مبری نگهدارد.
تقاضا دارم که: «اطلاعات شخصی و صنفی خود را در خصوص "دزدی" آرای مردم در انتخابات سال 88، به محضر مردم ایران – برای نجات کشور و به هر نحوی که خود صلاح می دانید –  اعلام بفرمایید».

-          29- این قلم شاید اعتقادات و جهان بینی مشابه با شما نداشته باشد.
-          30- ولی یقین دارد که قدرت و منصبی که با نجس کردن صفحات کتابِ مقدس دینی بدست آمده باشد، برای شما مقدس نیست.
-          31- حال که نزدیک ترین دوستانِ مومن و متعصب شما هم – در حد برخی از امام جمعه ها -  اینروزها متوجه شده اند؛
-          32- که تیم دعانویس و در خدمتِ اجنه چه بلائی بر سر آرزوهای آنها آورده است؛
«دادن اطلاعاتِ "دزدی" آرای مردم – حداقل – در انتخابات سال 88»، به عنوان سند "استواری" بر اصول اعتقادی شما و مردانی در سن و سال شما ارزیابی خواهد شد و می تواند  دامن شما را از نجاست، دروغ و دغلِ تیم "هالهء نورِ تقلبی" پاک و منزه بنماید!

جناب!

شما را با این درخواست و تاکید بر وجود امکانِ نجاتِ دنیا و آخرتِ دوستانتان! به خدایی که به آن اعتقاد دارید، می سپارم.
-          33- فقط به خاطر داشته باشید که قبل از اینکه خیلی دیر شود؛
«با اعلام مستندات دزدی آرای مردم! می توان از موسوی و کروبی حلالیت خواست؛
-          34- و بعلاوه «حفظ نظم و نظام مملکت را تا برگزاری انتخاباتی سالم که در آیندهء نزدیک برای اصلاح امور می بایستی انجام گیرد»
را از دولتی که میرحسین موسوی برای یک دورهء شش ماهه می تواند تشکیل دهد، درخواست کرد»! 

*****
جمعبندی:
نوشته ای سیاسی که در مجموع حدود 1200 کلمه است. علاوه بر موضوع اصلی که حداکثر در 300تا 400 کلمه بیان شده است؛ شامل 34 گزارهء مفهومی است در 800تا 900 کلمه که:
1-      با روایت قصه ای در یک مهمانی شروع شده تا دفتر مدیریت یک پمپ بنزین ادامه یافته و به خیر و خوشی تمام شده.
2-      موضوعات مورد توجه زندگی، اقتصاد و روانشناسی اجتماعی شخصیت های قصه را به تصویر کشیده؛
3-      به تاریخ اجتماعی یک مبارزهء ناتمام در 34 سال گذشته نظر کرده؛
4-      خصوصیات تاریخی و تحلیل طبقاتی یک قشر اجتماعی – بازار سنتی – را تعریف کرده، به رخ خواننده می کشد؛
5-      به چه باید کرد مورد نیاز جامعهء مدنی می پردازد؛
6-      و براساس ضرورتی منطقی در خواستی سیاسی را مطرح می کند.
وقتی خودم این نوشته را تمام کردم با دوستی که زحمت ادیت آن را می کشید در خصوص سطر به سطر و موضوع به موضوع جدل فکری داشتیم و درنهایتِ کار، به این جمعبندی رسیدیم که یادداشت نوشته شده:
-          یک نوشتهء صرفاً سیاسی که خلاصه نویسیِ لازمهء آن رعایت شده باشد، نیست.
-          یک نوشتهء اجتماعی صرف هم نیست و یک حرکت اجتماعی و یا یک مطالبه اجنماعی را بیان نمی کند.
بلکه یک روایت تاریخی، اجتماعی با بار اقتصادی و فرهنگی معین است که مطالبه ای تاریخی را نیز با خود حمل می کند.

و... به استناد همهء ملاحظاتی که در بالا آمد به این نتیجه رسیدیم که « به آقای حبیب ا... عسکراولادی مسلمان»؛ «کوتاهترین رمانی است که تا بحال نوشته ام»!

این نوشته را تقدیم می کنم به «بالایار مهربانم که دست مرا گرفته؛ از زیر آتشبار درگیری های پودر کنندهء نبرد اندیشه به سلامت بیرون می برد!»

No comments:

Post a Comment