این نوشته با این اعتقاد
نگاشته می شود که قضاوت در مورد تاریخ، مقوله ای در موضوعات شهروندی نیست و حق و
وظیفۀ تاریخ است! و همچنین بر این موضوع تاکید خواهد داشت که تنها دیکته های نوشته
نشده است که غلط ندارند!
بر سیاق آنچه در بالا
اشاره شد، نیز، تاکید مجددی خواهد داشت بر این ظریف که:
گذشته، گذشته است و
نباید بر آن حسرت خورد و آینده - هم - هنوز نیآمده است که بخواهیم نگران آن باشیم.
از اینروست که حقانیت هایی که به دنبال آن هستیم واقعیت و یا حقیقت هایی هستند که
می توانند به زندگیِ هم اکنونی ما معنی بدهند و ما را در مسیرِ زندگیِ بدون استرس
و شرمندگی راهنما باشند.
مشاهدۀ فیلم تهیه شده توسط دوستانی که با شرکت در انتخابات
یازدهمین دورۀ ریاست جمهوری مخالف بودند و در مقابل سفارت ایران در لندن برداشته
شده است و موضوعات مطرح شده در این فیلم مرا به نوشتن این خطابه رهنمود کرد و
برآنم که به سئوالاتی که با مشاهدۀ این فیلم مطرح می شود، جواب مناسب را پیشنهاد
بنمایم.
اول اینکه، معترضین به انتخابات به سبک و سیاق آنچه در
ایران برگزار می شود کاملاً در موضع صحیح قرار دارند، واقعیتی است که نمی توان
آنرا نادیده گرفت. انتخابات به این سبک و سیاق فاقدِ حداقل های استاندارِ رایج در
برگزاری "انتخابات" است و هیچ کسی که شخصاً یا جمعاً منافعی در برگزاری
چنین انتخاباتی نداشته باشد، از جنبۀ اصول دانش اجتماعی دورۀ دبستان نیز نمی تواند
از آن دفاع نماید.
دوم اینکه، مطالبۀ برگزاری انتخاباتی که بتواند قدری
آزادانه تر و فراگیرتر برگزار شود - حداقل من و یا گروه اجتماعی که من به آن تعلق
داریم نیز بتوانیم در آن از حقِ انتخاب شدن و انتخاب کردن برخوردار باشیم – یک وظیفۀ
غیر قابل تعطیل کردن است و هر کس مروج عدم مطالبۀ این حق حداقلی باشد، به یقین از
اعتماد بنفس لازم برای شرکت در انتخاباتی فراگیرتر برخوردار نیست.
سوم اینکه، تا بوده همین بوده که وقتی مطالبه ای داریم که
توانایی بدست آوردن آنرا – هنوز – فراهم نکرده ایم؛ بسان کشاورزی که محصول نکاشته
را نمی تواند درو کند – دچار خشم، عصبانیت، یأس و سرخوردگی خواهیم شد. حتی می
توانیم با رفتن زیرِ بار وزنه ای بزرگتر از آمادگی خودمان فنّ کمرشکن را برروی
خودمان بیآزماییم. (البته نتیجه هم معمولاً از قبل مشخص است.)
چهارم اما... اینکه، هر گربۀ بی دست و پایی هم می تواند
وقتی دستش به گوشت نمی رسد، ادعا داشته باشد که "بو" می دهد!
یکبار دیگر و با قبول موارد ذکر شده در بالا به فیلم منتشر
شده نگاه می کنم و اینبار با حذف عوامل موثر فوق به فرصتِ انکشاف، واقعیتی را درمی
یابم که تقسیم آن با خوانندۀ این متن وظیفۀ این نوشتار است.
فرخ نگهدار قهرمان اصلی این بخش از فیلم است. همان جوان
خوشفکر که برای اولین بار و به صورت عیان از خلوت مبارزه ای سیاسی - چریکی در
دوران حکومت پهلوی بر پردۀ تلویزیونِ ایران ظاهر شد، پرچم اندیشۀ چپ را بر دست
داشت و در جدالی دیدنی، به مناظره با رقبای فلسفی و سیاسی پرداخت.
فرخ در صف رای دهندگان است و علیرغم اینکه سبک و سیاق
انتخابات در حال انجام را قبول نداشته و به آن معترض است، از آن به عنوان یک فرصت
کوچک برای ابراز نظر و متراکم کردن فریادِ اعتراض مردم ایران استفاده می کند. او
امیدوار است در این همراهی صدای مظلومیت مردم ایران را (بقول ملا حسنی – ارومیه - «فارسی
بگویم که ریگان هم بفهمد») به گوش جهانیان برساند و هیچ شرمنده هم نیست که برای
اینکار از تنها تریبونِ ممکن – که البته به این منظور هم طراحی نشده – استفاده می
نماید. (با قرار قبلی)
ولی معترضِ تهیه کنندۀ فیلم، حمله به او را در مرکز توجه
قرار داده، فرخ را خطاب می دهد و از نابسامانی، تحقیر، سرکوب، قتل، اعدام، تجاوز
و... گلایه مند است. ترجمان سادۀ ادبیاتی که خطاب به یکی از رهبرانِ جنبش چپ در
ایران که در فیلم شنیده می شود را اعلام "انتظار" و مطالبۀ نیازی قابل "احترام"
برای پیدا کردنِ - تنها – یک گوش "شنوا" می یابم!
فرخ عزیز!
فریادی که شنیده می شود، بیان روشنی از "نفرت" و "عشق" است!
ما جنس این شکوائیه را خوب می شناسیم. انسانها در روزهای
ناامیدی بیشتر از اینها را در "خلوتِ خودشان" با "خودشان" می
کنند، جوانان سالهای 57 و پیران سالهای 92 را – پس از 34 سال اختناق - از این
واقعیت گریزی نیست. (آینه ها شاهد های صادقی هستند.)
برآنم که از باب یادآوری بخواهم؛ قدرِ این توجه و اشتیاقِ
به دریافت راهنمایی برای پیمودن ادامۀ راه را بدانید و خوش آن دارم که قدرت تبدیل
"نفرت" به "عشق" را یکبار دیگر برای دوستانِ ناامید شده و
فسردۀ از دلتنگیِ حضورِ دره هایِ عمیق "بین آرزوها و عمل" به ارمغان
بیآورید.
بیشتر شنوندۀ دردهای این دوستانمان باشید و با اعتماد بنفس
مثال زدنی تان بر حضور موثر در کشاکشِ مبارزاتِ سیاسیِ طبقاتیِ بیافزایید!
راه همین است! و این همان نقشی است که تاریخ برای شما در
نظر گرفته است!
28 خرداد 92
No comments:
Post a Comment